سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

دید در معرض تهدید دل و دینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را

رفت وحتی کسی ازجبهه نیاوردبه شهر
چفیه و قمقمه اش...کوله و پوتینش را

رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه مینش را!

استخوانهای نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را

ماند سردرگم و حیران که بگیردخورشید
زیر تابوت سبک یا غم سنگینش را!؟

بود ناچیزتر از آن که فقط جمجمه ای
کنـد آرام دل مـادر غـمگینـش را...

بازهم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت اگر چهره شیرینش را

شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را

ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز!
قصه یوسف و پیراهن خونینش را

کفن پاک تو سجاده، پلاکت تسبیح...
ابتدا بوسه صواب است کدامینش را؟

حمیدرضا حامدی


[ چهارشنبه 89/6/31 ] [ 8:23 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 

با من که هستی هیچ چیزی کم ندارم

دنیا اگر با من نسازد غم ندارم

شور غزل‌های مرا چشم تو کافی است

هیچ آرزویی جز تو در عالم ندارم

بگذار هر کس هرچه می‌خواهد بگوید

کاری به کار عالم و آدم ندارم

از هیبت عشق است می‌لرزم، مپندار

در عاشقی دست و دلی محکم ندارم

این روزها جز دست‌های مهربانت

این زخم‌های کهنه را مرهم ندارم

تقدیر چونان ارگ بم ویرانه‌ام کرد

دل‌شوره‌های کمتری از بم ندارم!

با این حساب، آیینه‌ی دلتنگی‌ام را

جز چشم‌های ساده‌ات محرم ندارم

هرچند هر گل رنگ و بویی خاص دارد

میلی به آن‌ها جز گل مریم ندارم

هر پنج فصل دامنت اردیبهشتی است

با من که هستی هیچ چیزی کم ندارم

خدابخش صفادل


[ دوشنبه 89/6/29 ] [ 11:38 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

بعد از سلام عرض کنم خدمت شما

ما نیز آدمیم بلا نسبت شما

بانوی من زیاد مزاحم نمی شوم

یک عمر داده است دلم زحمت شما

باور کنید باز همین چند لحظه پیش

با عشق باز بود سر صحبت شما

بانو هنوز هم که هنوز است به دلم

سر می زند زنی به قد و قامت شما

این خانه بی تو بوی بد مرگ می دهد

با هیچ چیز پر نشده غیبت شما

انگار قرن هاست که کوچیده ای و ما

بر دوش می کشیم غم غربت شما

ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم

تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما

*

من بیش از این مزاحم وقتت نمی شوم

بانو خدا زیاد کند عزت شما

جلیل صفر بیگی


[ پنج شنبه 89/6/25 ] [ 11:21 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

گفتن اینکه دوستت دارم، اولین راه و آخرین راه است
ای فدای بلندی قدت، عصر؛ عصر پیام کوتاه است

 

عصر تنهایی عمیق بشر بین صدها رفیق، عصری که
با وجود هزارها همراه، دوره ی انقراض همراه است

ما در این عصر بره‌ای هستیم که اسیر طلسم چوپانیم
بره‌ای که به محض آزادی اولین مقصدش چراگاه است

 

بره‌ای که هوا نمی‌خواهد، هیچ چیز از خدا نمی‌خواهد
بره‌ای که نهایت هدفش، گله از وضع نوبت کاه است‌

 

دوستت دارم، این همان رازی است که جهان را نجات خواهد داد
دوستت دارم، این همان اسبی است که سوارش همیشه در راه است‌

 

ای چراغ همیشه روشن عشق، باش تا صبح دولتم بدمد
تو، در این عصر خوشتری، زیرا ماه پیش ستاره‌ها ماه است‌

غلامرضا طریقی

 


[ دوشنبه 89/6/22 ] [ 10:33 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 در ساعتی که هول مکرر داشت

دیوارهای خانه ترک برداشت

 

ممنوع بود رد شدن ، اما زن

در دست ، حکم « رد شو و بگذر» داشت

 

حسی لبالب از شعف و وحشت

حسی شگفت و دلهره آور داشت

 

در قلب او جوانه ی یک گل بود

یک سینه آرزوی معطر داشت

 

هرچه ستاره مست شد و رقصید

شب را صدای شادی و دف برداشت

 

صد صف فرشته سجده به کودک کرد

آن لحظه عرش ، حالت دیگر داشت

 

? ? ?

 

( شصت و سه سال بعد ) همان کودک

یک روز صبح زود که از در داشت –

 

می رفت سمت کوچه ، زمین نالید

از آنچه روز فاجعه در سر داشت

 

? ? ?

 

بانگ اذان شنیده شد از مسجد

مردی برای دفعه ی آخر داشت...

 

- پاشو غریبه !

-      کیست ؟

-      منم !

( یعنی :

اصرار بر هر آنچه مقدر ، داشت )

 

- قد قامت الصلاه !

- نه ! وقتش نیست!

(در سجده ، ضربه حالت بهتر داشت)

 

- سبحان رب ...

و وقت مناسب شد

( این سجده حکم وقت مقرر داشت )

 

- فُزتُ و ربِّ ...

کعبه به خود لرزید

دیوار های کوفه ترک برداشت

 

مهدی زارعی


[ جمعه 89/6/5 ] [ 7:25 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

نام تو چیست؟ گفت: به نام خدا «کریم»
از ابتدای واقعه تا انتها، کریم
مهمان شعرهای تو امشب منم، چه خوب
لب های خسته! جمله بسازید با «کریم»
بد نیست سفره با کلماتِ تو پر شود
مهمان تویی، ولی من و این دست چاکریم!
لب می زنی به نور دعا، این صدای توست:
عرفنی یا الهی بمعناک، یا کریم!
نجواکنان به چشم جهان پا گذاشتی
خورشید و ماه پیش تو مثل دو یاکریم
من نیز بر درِ تو گدایم، خدا وکیل
امروز با تو هستم و فردا خدا کریم
ما عاشقان نورِ کلامِ تو پیش تو
یا کورِ بی ملاحظه هستیم، یا کریم

 

مرتضی حیدری آل کثیر


[ پنج شنبه 89/6/4 ] [ 11:0 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است

اما مگر نه حاصل گلهای پرپر است ؟

 

صحرا ، شهید داده ی لیلا و قیس هاست ،

این سرزمین سبز اگر لاله پرور است

 

پا مال کن تو نیز دلم را که غافلی ،

پا خورده اش عزیز من این فرش بهتر است

 

گیرم هزار بار بیافتم به خاک و خون

پرواز : مشق عاشقی هر کبوتر است

 

پی می بری که صاحب « اندیشه » بوده ام

فردا که شهر شاهد تشییع یک « سر » است

 

فردا برابریم ، که صاحبْ سر شما

با پیکر بدون سر من برابر است

 

ما و قصاص قبل جنایت ؟! نه ، گرچه ... آه !

قابیل سالهاست که با ما برادر است

?

... تا عشق کوله بار مرا بسته ، دوستان

جای درنگ نیست که رفتن مقدر است

 

یک پای داده ایم به این راه و باز هم ،

انگار جاده منتظر پای دیگر است

 

همراه کاروان کسی می روم که گفت

« پایی اگر دراز کنی جاده رهبر است »

?

ما شاعریم و بار رسالت به دوش ماست

شاعر بدون معجزه ای هم پیمبر است

 

دیدیم کعبه گرم هبل ها و لات هاست

گفتیم پیر و مرشد ما نیز « آذر » است

 

عرفان اگر به سجده ی طولانی است عزیز

ابلیس هم ز پیر شما مولوی تر است

 

 علی اصغر داوری

 

 

 


[ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 12:31 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

عزیز حرف بزن! حرفهای تو خوب است
برای این دل خسته هوای تو خوب است
چه چیز بهتر از اینکه خود خودت هستی
چه چیز بهتر از اینکه خدای تو خوب است؟
بگو چگونه بگویم چه قدر آینه‌ای
بگو چه چیز بریزم به پای تو خوب است؟!
چه قدر ساعت خوبی است پنج بعد از ظهر
چه قدر خسته‌ای اما صدای تو خوب است
برای خستگی‌ات دستهای من با توست
برای خستگی‌ام شانه‌های تو خوب است
بیا قدم بزن آهسته پا به پای دلم
که هر کجا بروم پابه‌پای تو خوب است
چه قدر جز تو غریب است هر که می‌بینم
چه قدر خنده دیرآشنای تو خوب است

نغمه مستشار نظامی


[ سه شنبه 89/6/2 ] [ 10:44 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب