سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

تمام زاویه‌ها را کشیده ای قائم

آهای سرو قدِ سرترین سرت سالم

 
غزال "اُم ولد"نور چشم های جواد
پدر بزرگ شب قدر-حضرت قائم-
 
پدر:غریب پدر:آشنا پدر:مظلوم
پسر:مراد پسر:مجتهد پسر:عالم
 
نشانه های امامت تمام شد وقتی
شکفت کنج لبت خالی از بنی هاشم
 
تو با لباس سپیدی و بالباس سیاه
برای دیدن تو کعبه می شود عازم
 
درست نیمه ی ذی الحجه بعد حج هر سال
تو مَحرمی و حرم می شود تو را مُحرم
 
زیارتی به بلندای جامعه از توست
زیارتی که شب قدر می شود لازم
 
زیارتی که خودش هست "محتشم"پرور
درست کرده به کرّات "اکبر ناظم"
 
دوتا فقط همه ی راز جامعه ست بگو
فقط"بکم فتح الله" فقط "بکم یختم"
 مهدی رحیمی

[ سه شنبه 92/7/30 ] [ 10:44 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

آه ، آدم دلش که پُر باشد ، دوست دارد به کوچه ها بزند
برود از خودش فرار کند ، به همه چیز پشت پا بزند
 
دوست دارد به مرگ فکر کند ، زندگی را حجاب می داند
دوست دارد که بی حجاب شود ، حرف را با خود خدا بزند

توی مغزت مدام میشنوی ، منطقی فکر کن ضعیف نباش
مرد باید به درد تکیه کند ، بیخودی خوب نیست جا بزند

دل به دریا زدی و طوفان شد، به غرور نهنگ ها برخورد
موج منفی گرفت دریا را ، که سرش را به صخره ها بزند

فکر کن سفره ماهیِ پیری ، که تنش خسته از پذیرایی ست
با چه انگیزه از ته دریـــــــا ، مرد صیاد را صــــــدا بزند

فکر کن بچه لاک پشتی که، روی ریلی به پشت افتاده
و قطاری به سمت او راهی است...خنده دار است دست و پا بزند

زندگی رو به قبله خوابیده ، مرگ همبستر قدیمیِ اوست
زندگی تشنه ی همآغوشی ست ، یک نفر مرگ را صدا بزند!

هر چه گشتند هیچ چیز نبود ، هرچه گشتیم هیچ چیزی نیست
آدمیزاد نا امید شده ، تا به کی پنجه در هوا بزند

آسمان بر سرم سوار شده ، دل من آلت قمار شده
زندگی مثل زهرمار شده ، یک نفر چارپایه را بزند . . .
سعید حیدری

[ دوشنبه 92/7/22 ] [ 10:50 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

ای آنکه بودی در خوشی ها یار من روزی
دیدم که افتادی پی آزار من روزی

این سینه زندان بود، اما رفت با شادی
هرکس که خط انداخت بر دیوار من روزی

شاید قسم خوردی فراموشم کنی، اما
سر میکشی در دفتر اشعار من روزی

رفتی طنین شعرهایم در سرت... گفتم
دیوانه برمی گردی از تکرار من روزی

با هر غزل جان دادم و بر گردنت افتاد
یکباره خون آبی ِ خودکار من روزی

هر زن به چشم ام خیره شد، گم کرده ای را یافت
پس «هرکسی از ظنّ خود شد یار من» روزی

بگذار بی پروا بگویم دوستت دارم
هرچند می خندی به این اقرار من روزی

مهدی فرجی


[ شنبه 92/7/20 ] [ 1:12 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

من به لطف نگاهــت ای باران

سـوی مشهــــــــــد زیاد می آیم

دست بر روی سینه هر بار از

سمت باب الجـــــــــواد می آیم

?-?-?-?-?-?-?-?-?

با حضورت ستاره ها گفتند

نور در خانه ی امام رضاست

کهکشان ها شبیه تسبیحی

دستِ دُردانه ی امام رضاست

**

مثل باران همیشه دستانت

رزق و روزی برای مردم داشت

برکت در مدینه بود از بس

چهره ات رنگ و بوی گندم داشت

**

زیر پایت همیشه جاری بود

موج در موج دشتی از دریا

به خدا با خداتر از موسی

بی عصا می گذشتی از دریا

**

با خداوند هم کلام شدی

علت بُهت خاص و عام شدی

«کودکی هایتان بزرگی بود»

در همان کودکی امام شدی

**

رزق و روزی شعر دست شماست

تا نفس هست زیر دِیْن توایم

تا جهان هست و تا نفس باقی است

ما فقط محو کاظمین توایم

**

من به لطف نگاهت ای باران

سوی مشهد زیاد می آیم

دست بر روی سینه هر بار از

سمت باب الجواد می آیم

حمید رضا برقعی


[ یکشنبه 92/7/14 ] [ 10:43 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

اندکی غم داشت چشمان تو، حالا بیشتر
زندگی با عشق اینطور است: پرتشویش‌تر

خویشتن‌داری و این خوب است اما فکر کن
روزگاری می‌رسد من با تو قوم و خویش‌تر…!

گاه با امواج گیسو، گاه با یک طره مو
گاه نیش کوچکی کافی‌ست، گاهی نیش‌تر

یک نظر گفتند در اسلام تنها جایز است
حیف! با حسرت دلت را می‌شد از این ریش‌تر…

احتیاجی نیست با من آبروداری کنی
من تو را آشفته‌تر هم دیده‌بودم پیش‌تر

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو با آنکه من
مطمئنم تو از اینها عاقبت‌اندیش‌تر…

مژگان عباسلو


[ شنبه 92/7/13 ] [ 10:31 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب