سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

وسعت  مکه  تب آلود  مقید  شدنت

 

هیجان  دو جهان  لال  زبانزد شدنت

آیه در  آیه  به  تدریج  به  معراج  درآ

دهن جن  و  ملک  آب  موکد شدنت

تو  به  دریای  لک الحمد تعلق  داری

کمر جذر ، شکست از خبر مدشدنت

تو همان نور زمین آمده ی حق هستی

که به فانوس دل افروخته باید شدنت

زنده درگورشدن ها به فدایت ای عشق

این همه کشته می ارزد به محمد شدنت

این لب ترشده ی توست ویا اقیانوس؟

آسمان است ویا سایه ی بی حد شدنت؟

پر جبریل اگر از شعشه ی سدره نسوخت

سوخت از جذبه ی نزدیک به گنبد شدنت

نفس ریخته در سینه ی عشقی و هنوز

خواب  آیینه بر  آشفته  از  آمد  شدنت

سعی ابلیس ، به سرسختی ات ایمان آورد

نرسیده است ، به یک لحظه مردد شدنت

                                                    شاعر:مرتضی حیدری آل کثیر

 


[ جمعه 89/4/18 ] [ 6:50 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 

 

نفرین به نامرادی این روز و روزگار
نفرین اگر که کام نگیریم از بهار

 

در زندگی به یک نخ سیگار راضی است
از تو نداشت قدر سر سوزن انتظار

تو کیستی که رو به تو آورده هرکه هست
شیخ نمازخوان و جوان شراب خوار

تو کیستی که داغ تو دارند بر جبین
انبوه کافه های خیابان لاله زار

در تو چه دیده اند خلایق که می روند
قربان چشم های تو روزی هزاربار

شیرین چنان که نوبر انجیر یزدی است
تلخی چنان که روغن زیتون رودبار

آن گونه گفته های کمالی تو در خجند
این گونه میله ی گل سرخی تو در مزار

نام تو سبز  باد چو برگی که بر درخت
یاد تو سرخ باد چو منصور روی دار

داریم از تو پیرهنی پاره بیشتر
در قحطسال حرمت ما را نگاه دار

از تشنگی نمیر که در کوزه است آب
گرد جهان نگرد که در خانه است یار

باید چه کار کرد به جز عشق عشق عشق
باید چه کار کرد به جز کار کار کار

آرش پورعلیزاده . رشت


[ پنج شنبه 89/4/17 ] [ 8:24 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

تهران...هوای سُربی آذر... ولیِّ عصر
دور از نشاط صبح و کبوتر... ولیِّ عصر

سرسام بنزها و صدای نوارها
شب‌های بی‌چراغ و مکدّر ولیِّ عصر

خاموش در بنفش مِه و آسمان‌خراش
در برزخی سیاهْ شناور، ولیِّ عصر

پنهان در ازدحام کلاغان بی‌اثر
زیر چنارهای تناور، ولیِّ عصر

خالی از اتفاقِ رسیدن، تمام روز
تاریک و سرد و دلهره‌آور، ولیِّ عصر

با لنزهای آینه ای پرسه می‌زنند
ارواح نیمه‌جان زنان در ولیِّ عصر

مانند یک جذامی از خود بریده است
در های و هوی آهن و مرمر، ولیِّ عصر


یک روز جمعه سر زده، آقا، بیا ببین
تو نیستی چه می‌گذرد در ولیِّ عصر؟

مریم سقلاطونی


[ شنبه 89/4/12 ] [ 12:5 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
 باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
  سوگند می خورم به مرام پرندگان
 در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست 
  در کارگاه رنگرزان دیار ما
 رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
 از بردگی مقام بلالی گرفته اند
 در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست 
 دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
 فکری کنید که فرصت پلکی درنگ نیست
 وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
 فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
  تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد
هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست
 محمد سلمانی


[ پنج شنبه 89/4/10 ] [ 10:1 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 

بعید نیست سرم را غزل به باد دهد

و آبروی مرا در محل به باد دهد

بعید نیست و بگذار هرچه می خواهد

قبیله ام به دروغ و دغل به باد دهد

زبان سرخ و سرسبز و چند نقطه ...، مرا

دو صد کنایه و ضرب المثل به باد دهد

قفس چه دوره ی سختی ست ، می روم هرچند

مرا جسارت این راه حل به باد دهد

...

چقدر نقشه کشیدم برای زندگی ام

بعید نیست که آن را اجل به باد دهد ....

 

نجمه زارع


[ چهارشنبه 89/4/9 ] [ 11:45 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]


1)

گفتی صبور باش چه جوری پسر عمو؟
دیگر بس است عشق و صبوری پسر عمو
جان خودت به خاطره‌ها اکتفا نکن
دق می‌کنم از این همه دوری پسر عمو
گفتی به من لجوجی و مغرور و خیره سر
وقتی ندارمت چه غروری پسر عمو
یعنی ندیده‌ای که مرا آب کرده‌اند
این گریه‌های شبانه، کوری پسر عمو!
حالا تمام پنجره‌ها مال تو..... فقط
بر من ببخش روزن نوری پسر عمو
من با تمام دل به خدا دوست دارمت
اما چقدر فاصله؟ دوری پسر عمو
اه...... باز هم که من همه‌اش حرف می‌زنم
تو از خودت بگو چه جوری پسر عمو؟
حق با تو است من بدم و خیره سر هنوز
اما تو باز هم چه صبوری پسر عمو

2)

عید هزار و سیصد و هشتاد... نیستی
مرگ هزار خاطره در باد... نیستی
آقا دوباره پنجره‌ات را که بسته‌ای
بر شاخه شاخه شاخه شمشاد... نیستی
دارد برای آمدنت دیر می‌شود
اردیبهشت رفته و خرداد نیستی
هی ساده! هی صبور! صمیمی سربه زیر
ما را دوباره برده‌ای از یاد... نیستی
تقویم‌های کهنه خود را ورق بزن
حتی دوشنبه پنجم مرداد نیستی
دیگر برای قصه شیرین کوچکت
از من قبول کن که تو فرهاد نیستی
**
امشب من و پیاده رو و هی صدای بوق
ماشین گل زده ؟ نه... تو داماد نیستی...

3)
دوباره سیب... حوا... آسمان... زمین... آدم
و عشق... پنجره‌ها را ببند نه... محکم
بمان که مثل همیشه شکوه شانه تو
به زخم هق هق دلتنگی‌ام شود مرهم
به آیه آیه چشمان آسمانی تو
طلسم می‌شوم... ایمان می‌آورم کم‌کم
مرا ببخش اگر باز عاشقت شده‌ام
مرا ببخش که این گونه دوستت دارم!
غروب‌های دوشنبه مرا مبر از یاد
درست ساعت دلواپسی، دو حادثه کم
مرا نگاه کن از دوردست وهم و خیال
به یاد خاطره‌مان صدا بزن: مریم!
بیا و گاز بزن سیب سرخ حوا را
بیا و حادثه‌ها را ورق بزن از دم...
بگو که روسری‌ام را گرفته‌ای از باد
بس است... گریه نکن... من هم عاشقت هستم...

__________________
 زنده یاد : مریم حاتمی کرمانشاه

[ یکشنبه 89/4/6 ] [ 10:42 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

چقدر بوی تو خوب است بوی آغوشت
همیشه زحمت من بوده است بر دوشت
چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم
دوبال بوده به جای دو دست بر دوشت
ولی به خاطر من بال را کنار زدی
که با دو دست بگیری مرا در آغوشت
...آهای روسریت آفتاب تابستان
شکوفه تاج سر تو بنفشه تن پوشت
بهشت جای قشنگی ست جای دوری نیست
بهشت باغ بزرگی ست باغ آغوشت
بهشت اول وآخر گمان مکن حتی
بهشت هم بروم می کنم فراموشت...

 

نغمه مستشار نظامی


[ یکشنبه 89/4/6 ] [ 9:30 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست

واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم

نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد

شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

 

 

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

 

راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست

«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید

خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت

قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

 

    می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت

ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد

سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی

رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی

وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد

نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

 

حمیدرضا برقعی


[ شنبه 89/4/5 ] [ 12:10 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
 

 

 

هر جا که نیست، جای تو، آنجا جهنم است

با این حساب، وسعت دنیا جهنم است

با اینکه قلب و روح زمین منجمد شده است

هر جا نگاه می کنم، اما جهنم است

دنیا به رنگ بال سیاه کلاغ هاست

این سرزمین غم زده گویا جهنم است

وقتی بهشت نیست که ایمان بیاوریم

وقتی زبان معجزه، تنها جهنم است

بی فایده است حرف و سخن گفتن از بهشت

دیگر چه جای بحث، که حق با جهنم است

طاووس مست من، پر و بالی به هم بزن

هر گوشه در تمام زوایا جهنم است

سخت است درک اینکه تو از راه می رسی

در چارسوی باور من تا جهنم است

بی تو اگر بهشت خدا مال من شود

فرقی نمی کند که همان جا جهنم است

 

خدیجه پنجی


[ جمعه 89/4/4 ] [ 12:7 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 

 

گفتـنـد وزن و قافیــه تعطیـل می شود

قحطـی اسـتعاره و تمثـیل می شود

قوت گرفت شایعه می گفت بعد از این

هر صورتی به آینه تحمیل می شود

حتـی خبـر رسـیـد کـه از سردی هـوا

گـلدسـته چـند ثـانـیه قندیل می شود

برکار تا نود درجه رفت ناگهان

مژده ? شعاع دایره تکمیل می شود

یک حوریه به قالب انسان حلول کرد

از این حلول هر چه که تشکیل می شود

در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را

زهرا به قلب فاطمه تنزیل می شود

از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول

هر آیه با شئون تو تحلیل می شود

تو چشمه شگفتی و انجیر می دهی

تحریف قطره های تو انجیل می شود

گاهی درخت می شوی و میوه های تو

خامش غذای سفره جبریل می شود

تو سیب می شوی و تو را میل می کند

سرخی گونه هاش که تکمیل می شود

تو می شوی خدیجه و او با وجود تو

حس می کند به آمنه تبدیل می شود

وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره ها

هم مشرب فرات ? لب نیل می شود

وقتی تو ای الهه دریا غضب کنی

ماهی بالدار ? ابابیل می شود 

طفل تو مبدا همه اتفاق هاست

هر سال با حسین تو تحویل می شود 

این شعر را ببخش اگر تو زیاد داشت

خانم غزل بدون تو تعطیل می شود ...

              رضا جعفری                                                               

 


[ پنج شنبه 89/4/3 ] [ 10:34 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب