وبلاگ :
صداي پاي خيال (گزيده غزل معاصر ايران)
يادداشت :
خون من در پنجه هايم پير شد تبخير شد
نظرات :
0
خصوصي ،
2
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
علي
سلام خسته نباشي اميدوارم هميشه موفق باشي وب زيبايي داريد همينطور مطالب جالبي از اين كه بهم سربزنيد خوشحال ميشم اگه وقت كرديد حتما يك سري به وبلاگ منم بزنيد ممنون ياعلي خداحافظ
+
احسان
يا لطيف ....
گاهيكه از غم لبريز ميشوي و از احساس تنهايي سرشارانگار هيچكدام از آدمهاي اطرافت نميتوانند حتي پناه كوچكي براي غصههايتو باشند. گاهي كه برگهاي سبز و با طراوت درختان را زرد و خشك ميانگاري و آسمان صاف و آبي خدا را غبارآلود و غمبار
... سجادهات را پهن ميكني. چشمت ميافتد به مهر كه رويش نوشته :"تربت كربلا، امام حسين(ع)" بياختيار به ياد زيارت عاشورا ميافتي. كتاب دعايت را بر ميداري و شروع ميكني :"السلام عليك يا ابا عبدا..." ميخوانيو اشك ميريزي و با قطره قطره اشكي كه ميريزي گويي پله پله به آسمان ميروي. به سوي خداي مهربانت. خودت را چون كبوتريمييابي كه رها شدهاياز زمين و غصههاي زميني.
با سلام خدمت شما بزرگوار
با متن جديد بروزيم و منتظر شما .
يا علي ***