سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

انار شو که تمام لب تو را بمکم

به بغضم این‌همه سوزن مزن که می‌ترکم

شب است و عطر خوش نان تازة تن تو

بگو چه کار کنم با دل پر از کپکم؟

دهانم آب می‌افتد، چقدر می‌افتد

دهانم آب برایت، انار با نمکم!

انار سوخته‌ام من دل مرا بچلان

نمک بریز و بنوش از دل ترک ترکم

شبی که بغض کنی، صبح می‌چکد گل گل

صدای گریة تو از لبان نی‌لبکم

مخواه دختر چوپان! که باد حمله کند

به دشت‌های پر از گله‌های شاپرکم

تو می‌شوی ملکه-گوشواره‌ات گیلاس

بساز با نخ گیسوت، تاج و قاصدکم

شبیه تکة ابری غریبه‌ام تو بگو

به چشمهات که باران کنند نم‌نمکم

ببین به دست من- این تا به فرق در مرداب-

بدل شده‌ است به فریاد آخرین کمکم

تو چون عروسک خاموش قصه‌ها شده‌ای

و من غریبة شهر هزار آدمکم

شبیه غربت یک لاک‌پشت در برکه

همیشه دور و بر چشمهات می‌پلکم

محمد سعید میرزایی


[ شنبه 90/2/31 ] [ 1:58 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 

 

کجاست جای تو در جمله‎ی زمان که هنوز…
که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
ـ که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

سؤال می‎کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می‎کنی این بار هم دهان که هنوز…

چه قدر دلخورم از این جهان بی‎موgود
از این زمین که پیاپی … و آسمان که هنوز…

جهان سه نقطه‎ی پوچی است، خالی از نامت
پر از «همیشه همینطور» از «همانکه هنوز»

همه پناه گرفتند در پی «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»


ولی تو «حتما»ی و اتفاق می‎افتی!
ولی تو «باید»ی ای حس ناگهان که هنوز

در آستان جهان ایستاده چون خورشید
همان که می‎دهد از ابرها نشان که هنوز

شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شد
به جستجوی کسی آنسوی زمان که هنوز…

 


محمد سعید میرزایی


[ چهارشنبه 89/5/6 ] [ 9:8 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
<< مطالب جدیدتر           

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب