سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

مثل پرنده ای که پر از دست داده است

یا شاخه ای که برگ و بر از دست داده است



یا مثل جنگلی که درختان خویش را

یک یک به زخمه ی تبر از دست داده است



بی عشق دست و بال من از زندگی تهی ست

همچون کبوتری که سر از دست داده است



گرچه سرم رسیده به آرامش خیال

اما دلم تو را دگر از دست داده است



در جستجوی تو دلم امید خویش را 

کوچه به کوچه ، در به در از دست داده است



بر باد رفته یک شبه عشقم، شبیه آن

نخلی که ناگهان ثمر از دست داده است



راهم بده به بام خود این مرغک غریب

گم کرده راه و بوم و بر از دست داده است



افسوس جز کویر به جایی نمی رسد

ابری که دیدگان تر از دست داده است



این مرد را دوباره در آغوش خود بگیر

حالا که بر سر تو سر از دست داده است

سید ابوالفضل صمدی


[ یکشنبه 92/2/29 ] [ 3:3 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

خوش آمدی ز فرا دست آسمان باران

به پایتخت جهنم، به این جهان باران!



بزن به صورت این خانه های سیمانی

مگر گشوده شود چشم هایشان باران



بشوی از تن این کوچه ها سیاهی را

ببار تا دم خورشید، بی امان باران



همیشه عاشق آواز آبی ات بودم

برای من غزل تازه ای بخوان باران



کویر بی کسی ام، بی ستاره ای مایوس

رها مکن تو مرا نیز ناگهان باران



به یک اشاره ی تو سفره ی دلم وا شد

کنار سفره ی من امشبی بمان باران



ز عشق دم نزنی، مردم از تو می رنجند

رفیق ساده ی یکرنگ مهربان باران!



مرو به خاطر من، من که دوستت دارم

نرنج از سخن تلخ دیگران باران

سید ابوالفضل صمدی


[ دوشنبه 91/7/17 ] [ 2:51 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

خوش آمدی ز فرا دست آسمان باران
به پایتخت جهنم، به این جهان بارن!
بزن به صورت این خانه های سیمانی

مگر گشوده شود چشم هایشان باران
بشوی از تن این کوچه ها سیاهی را

ببار تا دم خورشید، بی امان باران
همیشه عاشق آواز آبی ات بودم
برای من غزل تازه ای بخوان باران
کویر بی کسی ام، بی ستاره ای مایوس
رها مکن تو مرا نیز ناگهان باران
به یک اشاره ی تو سفره ی دلم وا شد
کنار سفره ی من امشبی بمان باران
ز عشق دم نزنی، مردم از تو می رنجند
رفیق ساده ی یکرنگ مهربان باران!
مرو به خاطر من، من که دوستت دارم
نرنج از سخن تلخ دیگران باران

سید ابوالفضل صمدی


[ یکشنبه 91/2/31 ] [ 2:35 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 پایان هر شکار به سود پلنگ نیست

رستم همیشه فاتح میدان جنگ نیست

 

 

این مرد پاک باخته را سرزنش مکن

 هرکس که عشق را بپذیرد زرنگ نیست

 

 

هرقدر هم که دور شوی از برابرم

 هیمالیا بریدنی از رود گنگ نیست

 

 

شعری که از تو دم نزند عاشقانه نیست

 شعری که عاشقانه نباشد قشنگ نیست

 

 

با ابرها ببار که وقتی تو نیستی

 رنگین کمان خانه ی ما هفت رنگ نیست

 

 

گنجشکها یکی یکی از شهر می روند

 دیگر در این دیار مجال درنگ نیست

 

این تنگ آب کهنه ی بی اعتبار را

 بشکن که جای زندگی یک نهنگ نیست

 

 

                                          سید ابوالفضل صمدی

 


[ پنج شنبه 89/5/28 ] [ 11:6 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
فکر میکردم که از گنجشک ها کم نیستم

 

 حال می بینم که حتی قدر آن هم نیستم

 دور شو از پیش چشمم گل فروش پیر من

دیگر آن دیوانه ی گلهای مریم نیستم

 پا به جنگل میگذارم آهوان رم می کنند

 از چه می ترسید آهوها من آدم نیستم

 هر نسیمی می تواند شاخه ام را بشکند

 بادهای هرزه فهمیدند محکم نیستم

 شبنمی سرمست بودم روی گلبرگی سفید

 چشم وا کردم همین امروز دیدم نیستم

 

سید ابوالفضل صمدی


[ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 12:16 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب