سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

«از در درآمدی و...» غزل در برت گرفت
«از خود به در شدم» که زمین بر سرت گرفت

دریا شد از تلاطم امواج تو جهان
پیچید در هوای تو تا پیکرت گرفت

مثل صدف که منحنی موج را شناخت
پیراهن تو غوص زد و گوهرت گرفت

گامت خیال داشت که بگریزد از زمان
هر ثانیه کش آمد و محکمترت گرفت

چرخی زدی و دامن بیچاره گیج شد
اول رهات کرد ...ولی آخرت گرفت !

پروانه ای شدی و غزل رود رنگ شد
گل داد واژه واژه و دور و برت گرفت

گفتی سلام و شاعر مست از نگاه تو
جامی دوباره از لب خنیاگرت گرفت

لبهات تشنه های وصالند ؛ مانده ام -
پستان چگونه از دهنت مادرت گرفت !

هرگز یکی دو بوسه به جایی نمی رسد
باید سپاه ساخت و سرتاسرت گرفت

باید که بوسه بوسه سواران سرخ پوست
یکجا گسیل کرد ، سپس کشورت گرفت

آتش به پا شد از همه سو شد قیامتی
خورشید هم به حکم «اذا... کُوِّرَت» گرفت !

تاریک شد فضا و کسی جز خودم ندید
همراه من زمین و زمان در برت گرفت ...

سیامک بهرام پرور


[ دوشنبه 91/9/13 ] [ 3:4 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

چقدر دست تو با دست من محبت کرد

و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد

من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم

و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !

کــــــه تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است

و آیـه آیـه تـــو را می شود تلاوت کـــرد:

اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟

تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !

وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد –

- به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند

و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد :

 منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !

و نیت غـــــــــــــــــــزلی در چهار رکعت کرد !

رکوع کرد ... وَ تسبیح‌هاش پاره شدند !

و مُهر را به سجودی هــزار قسمت کرد !

قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!

که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد –

- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که

فرشتگان تو را نیز غــــــــــــــــرق لذت کرد

تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !

و اَشهَدُ کـــــــــه لبانم به جــــام عادت کرد !

سلام بر تــو کــه بــاران به زیر چتر تو بود

سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد

...
غــزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !

سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد

وَ تــــــو بلند شدی تــا انار بشکوفد

دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غــــزل به روی لبت شادمانه می رقصید

و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد

سیامک بهرام پرور


[ شنبه 91/3/27 ] [ 10:18 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

چه فرق می کند این: چای... قهوه... یا ودکا!

که عشق گرمی دنیاست توی این سرما!

 

- خیال نه!... به خدا نه!... من از خیال پرم!

خیال می خوردم... آه نه! تورا به خدا!!-

 

غرض نشستن و یک گفت و گوی طولانی است

و واژه های معطر که می شکوفد تا-

 

-غزل توالی شیرین خنده ها بشود

و رودسار قشنگی که کودکی ها را-

 

- به شط جاری امروز منتقل بکند!

که: قطره قطره جمع... وانگهی دریا!!

 

... وبعد توی همین موج های مصرع قبل

دو قایق از چپ و از راست می شود پیدا

 

که توی سمت چپی من نشسته، چشمانم-

-پر از سوال همیشه که: همسفر آیا-

 

در این میانه گرداب و موج خواهد بود؟!...

...و سمت راست به ناگاه دختری تنها-

 

درون قایق تنهایی اش شبیه عروس!

شبیه عشق!... شبیه قشنگی رویا!...

 

تکان که می خورم از من سلام می جوشد

به روی گونه دختر دو چاله زیبا!!

 

... «عجب تصادف خوبی!... به سمت شرق؟!... عجب!

... مسیر من هم از آن سوست!... سمت آبی ها!!»

 

***

 

و بعد آخر قصه... چه آخری؟!... این عشق

همیشه گرم و صمیمی ست، تا ابد... آقا!

 

که توی قایق «خویش»ایم: با هم و بی هم!

و عشق نیز همین است: همسفر... و جدا!!

 

دو قایق و دو نفر، یک مسیر و دو پارو!

درست شانه به شانه...

... و تا ته دنیا...!

 

-عطر تند نارنج-سیامک بهرام پرور-


[ سه شنبه 90/1/23 ] [ 12:17 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

چقدر دست تو با دست من محبت کرد

و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد

من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم

و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !

که تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است

 

و آیه آیه تو را می شود تلاوت کرد:

اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟

تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !

وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنانه حرکت کرد –

 - به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند

و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کرد :

 منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !

و نیت غزلی در چهار رکعت کرد !

 

رکوع کرد ... وَ تسبیح‌هاش پاره شدند !

و مُهر را به سجودی هزار قسمت کرد !

قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!

که آتشم به تمام جهان سرایت کرد –

- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که

فرشتگان تو را نیز غرق لذت کرد

تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !

و اَشهَدُ که لبانم به جام عادت کرد !

سلام بر تو که باران به زیر چتر تو بود

سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد

...

 

غزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !

سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد

...

 

وَ تو بلند شدی تا انار بشکوفد

دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غزل به روی لبت شادمانه می رقصید

و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد

سیامک بهرام پرور


[ شنبه 89/11/30 ] [ 11:40 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب