باشد برو ! اي شرجي چشمانت ، اهوازيهر چند ميدانم ، به اين زودي نمي بازي
باشد برو ، دنياي ما با هم تفاوت داشتهر قدر من تلخم ، تو روح افزا و طنازي
آينده را دارم تصور ميکنم ، بي تو :من شعر ميسازم ، تو داري خانه مي سازي
آنقدر زيبايي که با زيبايي ات يک روزآخر مرا از چشم اين مردم ، مي اندازي
تبعيض بين عاشقانت ، نازنين تا کي ؟با ديگران خوش عهدي و ، با قلب من ، بازي ؟
باشد ، برو ! اما خدايي هم گمانم هستمن از تو ناراحت ، خدا هم از تو ناراضي
محسن نظري