صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
باید کــــه ز داغم خبــری داشته باشد هر مرد که با خود جگری داشته باشد حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش در لشکــر دشمن پسری داشتـــه باشد ! حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل بازیچــــه ی دست تبــــری داشتـه باشد سخت است پیمبر شده باشی و ببینی فرزند تــــو دیــــن دگـــری داشته باشد ! آویخــــته از گــــردن من شـــاه کلیدی این کاخ کهن بی که دری داشته باشد سر درگمـــی ام داد گـــره در گـــره اندوه خوشبخت کلافی که سری داشته باشد ! حسین جنتی [ چهارشنبه 93/4/4 ] [ 9:56 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
آسمان دزد است کشتی حالِ بادش را ندارد او فقط از دزد دریایی نمادش را ندارد باز میپرسی که کشتیهای من غرق است؟ آری مثل معتادی که خرج اعتیادش را ندارد باغ وحشی را تصور کن که میرقصد پلنگی تاب اشک ما و مرگ هم نژادش را ندارد بی قرارم مثل وقتی مادری با یک شماره میرود تا باجهها اما سوادش را ندارد … حکم جنگ آمد تصور کن که سربازی نشسته غیرتش باقیست اما اعتقادش را ندارد آب راکد را که دیدی؟ چون سرش بر سنگ خورده رود بود و حال شوق امتدادش را ندارد درد یعنی شاعری در دفتر شعرش ببیند مثل سابق دیگر آن احساس شادش را ندارد سید سعید صاحب علم [ چهارشنبه 93/2/31 ] [ 8:50 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |