سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ


باد در پیرهن دود به خود می پیچید 

هر کسی جای خبر بود به خود می پیچید  

بعد از آن رفتن در غربت خورشید حجاز

شب تاریک و مه آلود به خود می پیچید  

از هجوم عطش تازه مسلمان شده ها

زندگی در شب تلمود به خود می پیچید 

بانگ بی همهمه کوه به خود می آمد

غیرت یخ زده رود به خود می پیچید 

اشک ،از داغ چنین حادثه ای بی پروا 

زیر چشم تر داوود به خود می پیچید

چه خبر بود که در پشت در خانه ی وحی

شعله ی آتش نمرود به خود می پیچید ...


سید حسن مبارز



[ پنج شنبه 91/2/7 ] [ 9:51 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

یک منظره از وسعت فردوس جنان است

چشمان تو آرامش قبل از هیجان است

لبخند بزن خنده ی زیبای تو هر آن

در زندگی فلسفی ام یک جریان است

                       هر قدر که آغوش تو  "ممتاز محل" است                   

ابروی گره خورده ی تو "شاهجهان" است

دل بردی از آغاز، بیا در پی ِ جانم  

این شیوه ی غارتگری راهزنان است !

اوضاع زمان گاه خوش و گاه مخالف

یک روز چنین بوده و یک روز چنان است  

با بودن تو در دل من شور عجیبی ست

در سینه ام از دوری تو جامه دران است

ای روحِ پریشان به شب وصل تو سوگند

این جسم ِ بدون تو همان خاک روان است

عمریست که این راهِ به پایان نرسیده

از کوتهی فرصت دنیا نگران است

سید حسن مبارز


[ پنج شنبه 90/6/31 ] [ 10:8 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

چاره جز این نیست باید راهی دریا شوی

باد اگر باد مخالف بود بی پروا شوی

 از غم دیرینه ام حرفی نباشد بهتر است

بیم آن دارم تو هم مانند من تنها شوی

 زندگی سخت است آن هم در هجوم ابر و باد

حال ما خوب است اگر این روزها جویا شوی

 سنگ اگر از آسمان بارید باران اش بخوان

داغ اگر آمد ببین تا آنکه بی همتا شوی

 در دل دریای غم دور از هجوم ابرها

می شود آرامش یک گوشه ی صحرا شوی

 من به این اوقات خوش دل بسته ام ای مهربان

باورش سخت است اگر یک روز کم پیدا شوی ...

سید حسن مبارز 


[ پنج شنبه 90/6/3 ] [ 9:23 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

به نام عشق ، به نام همیشه ی جاری

به نام حضرت معبود ، حضرت باری

به جان دوست که از جان من عزیز تر است 

زمانه می گذرد همچنان  به دشواری 

نه آنکه شکوه کنم  باز هم خدا را شکر

جراحت دل ما نیست آنقدر کاری  

مباد خاطرت از روزگار افسرده  

مباد چشم تو در بند گریه و زاری  

به خواب رفتن ِ با قصدِ دیدنت خوب است  

رسیدن ِ به تو در بین خواب و بیداری 

نگاه چشم، به دیدار دیگران ، هرگز  

صدای قلب ، به هنگام دیدنت ، آری  

قلمرو دل ما در تصرف عشق است

درود بر من و تو ،  شاعران درباری ! 

سلام گرم مرا می رساند این نامه

به پیشگاه  محمد حسین انصاری 

سید حسن مبارز


[ چهارشنبه 90/5/26 ] [ 8:41 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

تویی نسیمِ خوشِ راهی بهار شده 

منم همیشه ی دور از تو بی قرار شده

منم پریدنِ اقبال یک شکوفه ی تلخ

تویی رسیدنِ یک سیب آبدار شده

تو رودخانه ی سرگرم رقص با خطری

تمام پیچش تو خرج زلف یار شده

تو را چگونه بخوانم تو را خودِ تو بگو

شهیدِ زنده ی تقدیمِ روزگار شده

نه زخم خورده براین تن نه درد مانده در آن

نه این گلوله که بعد از تو داغدار شده !

بس است این همه پنهان شدن بس است ببین

حقیقتِ تو برای من آشکار شده

من و تو آخر این قصه می رسیم به هم

دو چشم خیره به هم یا به هم دچار شده

دو سینه سرخ مهاجر دو لحظه یا دو نفر

یکی به خانه رسیده یکی شکار شده

قسم به آب به آن لحظه های رفتن تو

قسم به خاک به این قطعه ی مزار شده

منم حکایت ِاندوه ناتمام خودم 

تویی مراسم جشنی که برگزار شده !  

سید حسن مبارز


[ چهارشنبه 90/4/15 ] [ 11:3 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

هنگام رفتن از حرم آن امام بود

وقتم تمام و حرف دلم ناتمام بود

از راه دور آمده بودم زیارتش

زیباترین عریضة من یک سلام بود

یادش به خیر گم شدنم توی صحن‌ها

از بس که در حریم حرم ازدحام بود ...

حوض طلاییِ وسط صحن انتظار

دستم که قطره قطره تمنای جام بود ...

پشت ضریح پنجره فولاد خستگان؟

وقت حضور کار حضرتشان صبح و شام بود...

یک گوشه می‌‌‌‌‌نشستم و کارم سکوت بود

آنجا سکوت‌های من اوج کلام بود ...

بعد از زیارت حرمش توی ذهن من

تصویری از مناره و گنبد، مدام بود

روز وداع، روز غم و غصه بود چون

وقتم تمام و حرف دلم ناتمام بود

 

سید حسن مبارز


[ پنج شنبه 89/5/21 ] [ 11:1 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب