سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

اندکی غم داشت چشمان تو، حالا بیشتر
زندگی با عشق اینطور است: پرتشویش‌تر

خویشتن‌داری و این خوب است اما فکر کن
روزگاری می‌رسد من با تو قوم و خویش‌تر…!

گاه با امواج گیسو، گاه با یک طره مو
گاه نیش کوچکی کافی‌ست، گاهی نیش‌تر

یک نظر گفتند در اسلام تنها جایز است
حیف! با حسرت دلت را می‌شد از این ریش‌تر…

احتیاجی نیست با من آبروداری کنی
من تو را آشفته‌تر هم دیده‌بودم پیش‌تر

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو با آنکه من
مطمئنم تو از اینها عاقبت‌اندیش‌تر…

مژگان عباسلو


[ شنبه 92/7/13 ] [ 10:31 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست
روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست
وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت... می‌شکست
ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:
جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست
آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست
آنها برای حاجتشان بال می‌زنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟
رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...
ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست
باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،
آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم
 اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست



مژگان عباسلو

 


[ یکشنبه 92/2/15 ] [ 7:41 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند
فصل پاییز هم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند

تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟
کشته‌هایت چه نیازی به تجمل دارند؟

همه‌جا مرتع گرگ است، به امید که‌اند
میش‌هایم که ته چشم تو آغل دارند؟

برگ با ریزش بی‌وقفه به من می‌گوید:
در زمین خوردن، عشاق تسلسل دارند

هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند

مژگان عباسلو


[ سه شنبه 91/7/4 ] [ 11:18 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]


                                                  مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
                                                   هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم ِ افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند…

مژگان عباسلو


[ چهارشنبه 89/12/25 ] [ 11:37 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب