صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
کسی که این طرف خط نشسته مجنون است مپرس از من آواره ی خیابان ها مپرس! مضحکه مردمان این شهرم یکی به خنده می گوید: روانی است این مرد! مپرس حال مرا زندگی خود را باش فقط همین که بدانی که زنده ام کافی است نمی شود که بگویم که دوستت دارم سید محمد ضیاء قاسمی
کسی که اینطرف خط نشسته مجنون است کسی که آنطرف خط نشسته لیلون است
-الو سلام عزیزم! صدات یک جوری است گمان کنم مرضت ایدز یا که طاعون است
دوباره پشت سرم حرفهای بد زده ای و گفته ای که فلانی شبیه میمون است
بگو که هرچه بگویی مرا خیالی نیست تو فحش هم بدهی پاسخم فقط "جون" است
برو ببین نکند گوش ایستاده کسی بگو ببینم آیا بابات بیرون است؟
از آن زمان که به قیچی سپرده ای مویت برای ساختن شعر قحط مضمون است
تو مثل آن دفعه شیر پسته می خواهی ولی تمایل من بیشتر به معجون است
بیا که دکمه این ضبط را فشار دهم شنیده ام حرکاتت عجیب موزون است
نمی شود که بگویم که دوستت دارم دروغ هرکه بگوید به دوست ملعون است
نمی شود که تو را بی اجازه عقد کنم نمی توانم لیلون خلاف قانون است.
امید مهدی نژاد
[ پنج شنبه 89/8/27 ] [ 1:0 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
حالم بد است مثل زمانی که نیستی ! دردا که تو همیشه همانی که نیستی !
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای وقتی که نیستی نگرانی که نیستی !
عاشق که می شوی نگران خودت نباش عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی !
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری دربند این خیال نمانی که نیستی !
تا چند من غزل بنویسم که هستی و تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی !
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی ؟
غلامرضا طریقی
[ یکشنبه 89/8/23 ] [ 8:52 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
یک سرگذشت درهم و برهم شدیم ما آشفته تر ازآدم و عالم شدیم ما لازم نبود زحمت ابلیس: همزمان با فرصت گناه فراهم شدیم ما! کار جنونمان که به ویرانگری رسید بر انهدام خویش مصمم شدیم ما چون روزی مرتبمان بدبیاری است تنها به این روال منظم شدیم ما... * * ته مانده ی غرورخود افراشتیم اگر گاهی به احترام کسی خم شدیم ما تا پشتمان پراست به توفان چه باکمان؟ با خشتهای زلزله محکم شدیم ما! دنیا شبیه خواب گذشت و شبیه شب بی منّت از سر همگان کم شدیم ما... مهدی چناری [ پنج شنبه 89/8/20 ] [ 10:59 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
هی سینه خیز می بریم هی کلاغ پر این رسم عشق نیست،عزیزم! یواش تر بی دست و پا نباش بگو دوست داری ام ای قلب روستایی من! "ته بلامه سر" من غیرتم به جوش می آید که دست باد بر گیسوان ریخته ات میزند تشر مردی در انتظار تو خشکید مثل چوب یک دست روی صورت و یک دست بر کمر معشوق هیچ وقت تعارف نمی کند این قلب مال توست خجالت نکش ببر مثل درخت در دل تو ریشه کرده ام بی فایدست هر چه بگویی: تبر، تبر! کی می شود که روی سرم آسمان شوی کی می شود صدا بزنم بال ها! خبر! (مهدی رضاییان) [ چهارشنبه 89/8/19 ] [ 8:55 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
وقول میدهم این شعر آخری باشد که روبه وسعت تنهایی ام دری باشد من از بلندترین کوه غرب آمده ام و دختری که در او حس برتری باشد نمیتواند از آن بانوان محترمی که نام کوچشان را نمیبری باشد حسود نیستم اما تحملش سخت است که دست های تو در دست دیگری باشد ببخش دارم از این خانه میروم آقا و قول میدهم این شعر آخری باشد"
پانته آ صفایی بروجنی [ دوشنبه 89/8/17 ] [ 8:45 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
بوسیدمت لب و دهنم بوی گل گرفت
[ شنبه 89/8/15 ] [ 11:15 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
اصلاً قبول حرف شما، من روانیام [ دوشنبه 89/8/10 ] [ 8:29 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
حسین هدایتی [ یکشنبه 89/8/9 ] [ 1:22 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر.. عاشق شدم!چه وقت!چگونه!چرا!چقدر! هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو ، از ابتدای ساده این ماجرا چقدر- من راشکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت من را چرا شکست،چرا ساخت یا چقدر! هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی عادت نبود،حسی از آن ابتدا چقدر- مانند پیچکی که بپیچد به روح من- ریشه دواند و سبز شد و ماند تا....چقدر- تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر- خوبست با تو،با همه بی وفاییت قلبم گرفته است،نپرس از کجا،چقدر! قلبم گرفته است سرم گیج می رود هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر... (نغمه مستشار نظامی)
[ شنبه 89/8/8 ] [ 8:57 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است ماشین گذشته از تو و هی دور میشود با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است
نجمه زارع [ سه شنبه 89/8/4 ] [ 12:37 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |