صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش! مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است اشک میفهمد غم ِ افتادهای مثل مرا *** مژگان عباسلو [ چهارشنبه 89/12/25 ] [ 11:37 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
فرقی ندارد طعم جنگی تن به تن باشد یا بوی اخلاق زمستانی لجن باشد
من از تمام روز های سخت بیزارم اما اگر روزی در اینجا واقعا باشد!
با هیچ کس حرفی ندارم تا زمانی که نسبت به گل های لباسم سوء ظن باشد
شاید خودت هم پیش از اینها فکر می کردی تنها کسی که عاشقش هستم حسن باشد
من حق خود را از لبت خواهم گرفت اما بیچاره مجنونی که بی دست و دهن باشد
پیشانی ام را تا نبوسی کور می مانم این بار هم شاید که بوی پیرهن باشد
هر شب به دی ماهی حسابی سرد باید برد انگشت هایی را که باب سوختن باشد
تنها که باشم از نفس هایم نخواهی رفت حتی اگر تنهایی ام بین کفن باشد
داری از این رویای شیرین می روی آرام شاید حواست پرت مشتی کوهکن باشد
با گریه می کوبم به پیشانی بد بختم بی طاقتی باید همین حالای من باشد سید ابوالفضل مبارز [ سه شنبه 89/12/24 ] [ 11:36 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
در سینه ام تلاطم پی در پی ، چندی ست مانده بی خبر از دریا ای کاش هر غروب می آوردی ، یک روزنامه ، پشت در از دریا ! دلواپس سواحل بی تابم ، دلواپس پرنده ی دریایی کو پیرمرد خسته ماهیگیر ، امشب بخوان ، بخوان ، پدر از دریا! ای کاش پستچی دو سه شب یک بار ، می آمد از جنوب و پس از نامه ناگاه بی مقدمه سر می داد، آواز های در به در از دریا امشب به جای من بنشین شاعر!، ،با دوربین به قایق سرگردان اما برای سوژه ی عکاسی ،قدری بگیر بال و پر از دریا یادم نمی رود شبی از ساحل ، دستی تکان نداده و می رفتم رد می شدم به اسم صدایم زد ، این بود شرح مختصر از دریا حس می کنم نفس نفس ماهی ،دلواپس تمام صدف هایم دستم به دامنت غزل شبگرد، امشب مرا نبر، نبر از دریا با من صدای هق هق ماهی ها ، در موج خیز اسکله می پیچد بیرون زدم از آن سفر آوردم ، با خود دوجفت چشم تر از دریا از کوچ ناگهانی ام آشفته ست ، اقرار می کنم که کم آوردم شرمنده ام چرا نگرفتم آه ، حتی اجازه ی سفر از دریا ! محمد حسین انصاری نژاد [ دوشنبه 89/12/16 ] [ 10:50 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
شب می وزد به باغچه سارا چه می شود آینده چیست حدس بزن ؟ها؟چه میشود؟ سارا درخت کوچک همسایه سوخته است مرگ همیشه می وزد اینجا چه می شود؟ سارا حیاط کوچک ما نقشه ی جهان بعد از گذشت یک سده آیا چه میشود؟ سارا مرا کنار همین حوض دفن کن دفتر چه های شعر من اما چه می شود؟ سارا نماز صبح شب قهوه های تلخ سجاده و نیایش و خرما چه می شود؟ می دانمت که از پس این گریه های تلخ اندوه چشم های تو دریاچه می شود بس می کنم‚بخند!ببین چای می خوری؟ شب روشن است...بیهده ما را چه می شود؟ حتماً بدوز دکمه ی پیراهن مرا بگذار بگذریم که فردا چه می شود شود
* * *
سارا درختهای جهان شعله ور شوند این شعر های اندک اندک اگر بیشتر شوند بگذار تا سکوت کنم شعر چاره نیست بیهوده چشم هات برای چه ترشوند؟ سارای پیر!صبح چهل سالگی بهخیر چیزی بخوان که چلچله ها با خبرشوند سارای سالخورده ی من ریشه کن بهخاک این روز های سرد مبادا تبرشوند این کفشهای خانگی تنگ را مپوش مگذار گامهات چنین مختصر شوند دست از کنون بدار به آینده فکرکن بگذار این درختچه ها هم پدر شوند
احمد شهدادی [ سه شنبه 89/12/10 ] [ 3:19 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
تصمیم داشتم که تو را یک غزل کنم این یک معادله ست که مجهولهاش را کندویمان عصاره ی نیش و کنایه هاست راحت کنار می کشم از این بهانه ها بوسیدنت خلاف قوانین کشور است من روی خط زلزله ات ایستاده ام باید به فکرهای سیاهم جهت دهم سیما نوذری
[ سه شنبه 89/12/10 ] [ 3:1 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
می توانی بروی قصه و رویا بشوی مهدی فرجی [ شنبه 89/12/7 ] [ 11:28 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
غزل یک غزل دو
آخرین دقیقه های آخرالزمان - مهدی زارعی
[ دوشنبه 89/12/2 ] [ 12:6 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |