صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
مثل هر سال بهار آمد و گلها وا شد ولی امسال نمیخواست دلم وا بشود در دلم حرف زیاد است زیاد است ای کاش توی این صفحه کمحجم دلم جا بشود ترسم این است که از عشق تو بین کلمات بر سر قافیه شعر تو دعوا بشود هر کجا صحبت سیلی است دلم میخواهد بروم گوشه هر کوچه دنیا بشود سیلی آنقدر به صورت بزنم، گریه کنم تا مگر این دل وامانده کمی وا بشود رو به لولای دری مششت به پهلو بزنم آنقدر مشت بکوبم کمرم تا بشود اسم پهلوی تو آمد کمر شعر شکست قلم افتاد که قربانی زهرا بشود نذر کردم سر صد مدفن بی نام و نشان سنگ بگذارم اگر قبر تو پیدا بشود مریم دلدار بهاری [ سه شنبه 92/12/27 ] [ 6:18 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
دار و ندارم را خـــزان از من بریدست
برگرد ، تنهایی امان از من بریدست روزی مجالی داشتم گاهــــی بگریم امروز آن را هم جهان از من بریدست اکنون به دنبالِ رفیقی نیمه راهــم آغاز راه آن مهربان از من بریدست توفانی آمد آشیانم را به هم ریخت آرامشـم را آشیـان از من بریدست گیرم عقابـــم ، ای پرستوهای وحشی آسوده باشید ، آسمان از من بریدست توفان ! رها کن برگ های مرده ام را دیریست مهـر باغبان از من بریدست با سنگ روزی می گرفت از من سراغــــی آن سنگ دل هم بی گمان از من بریدست ابوالفضل صمدی [ دوشنبه 92/12/12 ] [ 9:3 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
مست اگر با دست خالی راهی میخانه است احتمالاً در سرش یک فکر بی باکانه است عقل دارم!- بیشتر از آنچه لازم داشتم- هر که از دیوانگی دل می کند دیوانه است! پیش چشم آشنایان هرچه میخواهی بگو سختی تحقیر پیش مردم بیگانه است! راه خود را کج کن و قدری از آنسوتر برو! هرکجا دیدی سری آرام روی شانه است! من نمیدانم چه سرّی دارد اینکه در دلم – هرکه مهمان می شود در حکم صاحبخانه است! اینکه در آغوش من بودی دلیلی ساده داشت: گنج معمولاً میان خانه ای ویرانه است! اصغر عظیمی مهر [ چهارشنبه 92/12/7 ] [ 10:44 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
پشت هم مگنای قرمز ، پشت هم سیگار زر محمد مهدی نقی پور [ دوشنبه 92/12/5 ] [ 9:4 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!
آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه! دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دار و ندارم سوخت در این آتش اما هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد، دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست ... حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد! این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست رویا باقری
[ پنج شنبه 92/12/1 ] [ 11:7 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |