صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
اشک در دست ، پر از تلخی آه آمده بود خیره می دید ولی سخت سیاه آمده بود
فکر می کرد زمین وسعت بغضی است که او فارغ از رنگ ، در آغوش نگاه آمده بود
با کمی حوصله خود را لب یک حوض رساند که به همراه کبوتر سر راه آمده بود
برف می آمد و از سوز به خود می پیچید آنقدر سرد که با شال وکلاه آمده بود
برف می آمد و ... هرچند که قبل از این هم گاه بی گاه و گهی گاه به گاه آمده بود
سعی می کرد دعا از دهنش گم نشود تازه با اینکه پر از ترک گناه آمده بود
ناگهان حس عجیبی نفسش را پر کرد اشک می گفت: ((در آن لحظه پگاه آمده بود ))
چشم واکرده و می دید که کوه و در و دشت لب آن حوض به پابوسی ماه آمده بود
OOO
باد احساس عجیبی است که پشت سر برف دست در دست ترک خورده ی کاه آمده بود
باد مانند همان ((چشم )) که آهو شده بود از بد حادثه آن شب به پناه آمده بود سید ابوالفضل مبارز [ چهارشنبه 88/11/14 ] [ 9:14 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
چشمک بزن در آینه شاید غزل شود دستی که خوب وا شده باید بغل شود! در آینه ببوس خودت را به جای من تا روی آینه پر لک عسل شود من چای تلخ هندی ام آرام نوش کن باشد که قند ، روی زبان تو حل شود! در آینه به قلب خودت قول داده ای باشد که دست های تو مرد عمل شود! واریز کن تمام خودت را به پلک من نگذ ار این نگاه، چک بی محل شود [ شنبه 88/11/10 ] [ 8:32 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
3*4اتاق این چهار دیواری تن برهنه و سرد لحاف تکراری
صدای خسته تری از “سهیل” میشمرد درون رادیو مرا از سر گرفتاری
هزار و سی صد و هشتاد و چندمین دود است “ستاره” بیوه زن سر به زیر سیگاری
هزار و سی صد و هشتا …. بخواب بچه ی تخس ! - مگه رسیده به خونش کلاغ قارقاری ؟
بخواب ! گور به گورم نکن به راه بیا جنین بی سر و پیکر هنوز بیداری ؟
جنین عروسک زشتی ست توی اندامم که خاله بازی ما را به هم زد انگاری
جنین عروسک بی چشم و روی معصومی ست برای مردنش اما … نمیشود کاری …. ؟
نمیشود ! به جهنم زن عجوزه بپرس که چندمین شکمت را به درد ، بیماری … تو دور از من و یک مشت حرف بی ربطی تو دور از منی و غرق آبرو داری
به گرگ / میش رسیده زمان به ساعت من به چشم های گشادم ، به “دوستم داری ؟”
چقدر عکس قشنگی گرفته از جسدم ، ?×?اتاق این چهار دیواری # مرا نمیخواهی بچه سوسول شوشی ؟ که نو ترین بلوتوثم به قلب هر گوشی
?
شمشیر نه ، گلوله که جاری ست در لبت جای هزار بوسه ی کاری ست در لبت
مثل چراغ قرمز در چار را ه ها هر چارشنبه نسل اناری ست در لبت
تو یک ستون سبزی از آن چل ستون ها که آشیان هر چه قناری ست در لبت
تن پوشی از کبود ترین سرو داری و از لاله ها چه باغ و بهاری ست در لبت
] سلول های شهر تو را داد می زنند بی تیشه اند و زخمه ی فریاد می زنند [
یک روز گرم ِ شور و شعف می شوی عزیز با خنده هام قول و قراری ست در لبت
من با زهم سوال ِ “هنوز ایستاده ای ؟ “ مثل همیشه پاسخ “آری” ست در لبت
دو غزل پست مدرن از خانم آیدا دانشمندی منبع سایت آدم برفی ها
[ پنج شنبه 88/11/8 ] [ 9:24 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |