صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت: یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد
دودلم اینکه بیاید من معمولی را سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد! حامد عسگری [ چهارشنبه 92/11/9 ] [ 8:39 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت صاحب عشـق زمیـنـی را به دوزخ می بـرنـد گـیـرم از روی کـرم گـاهی خـدا دعـوت کـنـد ...بـا مـرامـی که من از تـو بـاوفـا دارم سـراغ مـن اگـر جـای خـدا بـودم بـرای «ظـالـمـیــن» کاظم بهمنی [ سه شنبه 92/11/1 ] [ 9:10 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |