صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | |||
اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!
هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن! بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی
خزان کجا، تو کجا تک درخت من! باید که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی
درخت، فصل خزان هم درخت می ماند تو " پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزی
تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران که آسمان و زمین را به هم بیامیزی
خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی
فاضل نظری [ دوشنبه 89/3/31 ] [ 9:49 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
هی دست میرود به کمرها یکی یکی خم گشته است قد پدرها دوتا دوتا باب نیاز باب شهادت درِ بهشت سردار بیسر آمدهای تا که خم شوند رفتی که وا شوند پس از تو به چشم ما رفتی که بین مردم دنیا عوض شود در آسمان دهیم به هم ما نشانشان آنان که تا سحر به تماشای یادشان
مهدی رحیمی - دلیجان [ یکشنبه 89/3/30 ] [ 11:33 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
آقا گمانم من شما را دوست... حسی غریب و آشنا را دوست... نه نه! چه می گویم فقط این که آیا شما یک لحظه ما را دوست؟ منظور من این که شما با من... من با شما این قصه ها را دوست... ای وای! حرفم این نبود اما سردم شده آب و هوا را دوست... حس عجیب پیشتان بودن نه! فکر بد نه! من خدا را دوست... از دور می آید صدای پا حتا همین پا و صدا را دوست... این بار دیگر حرف خواهم زد آقا گمانم من شما را دوست...
[ پنج شنبه 89/3/27 ] [ 7:50 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
دلواپسی بس است بیا تا ببینمت هر چند باز آمده بودم امیدوار از کوچه میگذشت دلم با شتاب تا
محمد ویسی [ پنج شنبه 89/3/27 ] [ 9:43 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
ساحل چقدر دور، کرانه چقدر دور
حسین هدایتی [ دوشنبه 89/3/24 ] [ 9:0 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
[ جمعه 89/3/21 ] [ 11:30 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
به صِرف سرزدن چند اشتباه از هم ... جـدا شـدیـم به آسـانـی دو راه از هـم ! بعید بود چنین دوری از من و تو بعید شـبـیـه فـاصـلـه آفـتـاب و مـاه از هـم تو فکر می کنی از دشمنی چه کم دارد بهـانه گیری یاران نیـمه راه از هم ؟! به هم پناه می آورد روحمان یک روز بگو کجا ببریم این زمان پناه از هم ؟! گذشـت دوره آه از زمـانه گفتـن ها ... چرا عزیز من آه از زمانه؟ آه از هم ! جریمه خودمان هیچ جرم دیده چه بود چگونه دل بکنند این دو بی گناه ازهم به شـوق دیدن هم باز پلک می بنـدیم سـراغ اگرچه نگیـریم هیـچگاه ازهـم چه کارعقل بداندیش رابه جاده عشق خوشاجنون که ندانست راه وچاه ازهم *** هر بار هوای سا حلم می گیرد شب عکس تورامقابلم می گیرد مثل دل آسمان دوراز مهتاب... وقتی که تونیستی دلم می گیرد حمید رضا حامدی [ پنج شنبه 89/3/20 ] [ 11:8 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
عروس ساحل آرام انزلی هلیا
رضا عزیزی [ پنج شنبه 89/3/20 ] [ 10:47 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
تاریک و دلشکسته و افسرده فرض کن سید ابو الفضل مبارز [ پنج شنبه 89/3/13 ] [ 11:27 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
مگذار که این قافله از راه بیفتد مرتضی امیری اسفندقه [ یکشنبه 89/3/9 ] [ 9:44 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
|||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |