سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده

زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟

چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند
عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده

چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده

لبت را می مکی با شیطنت انگار درباران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده

دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده...

حامد عسگری


[ یکشنبه 92/3/26 ] [ 8:37 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 

چشــم های تو قهوه ی ترک اسـت ابروانــت هوای کردستان

خنده هایت کلوچه ی فومن گریه های تو چای لاهیجان

 

ساحل انزلی ست چشمانت موج ها آبروت را بردند

تن داغ تو ماسه ی دریاست توی گرمای ظهر تابستان

 

ای درخت مبــارک نارنـــج تــــو چــــراغ محــله ی مـــایــی

مرد همسایه ی شما دزد است شاخه ات را برای من بتکان

 

مثل اخبار تازه می مانی که به چشم کسی نیامده ای

نکند ناگهــان یکی برسد برساند تـــو را به گوش جهان

 

خبــر قتل عام آدم ها صبــح یک روز در مزارشریف

خبر یک تصادف خونین عصر یک روز جاده ی تهران

 

خبــر دستگیــری صدام مثـــل یک انفجـــار در بغداد

خبر دستگیری یک صرب توی شبه جزیزه ی بالکان

 

آن چنان تشنه ام اگر بدهند آب های مدیترانه کم است

خبـــر چند شاخــــه ی زیتــــون خبــــر انتفاضـه و لبـنان

 

مستی و می روی به جانب چپ، مستی و می روی به جانب راست

گــــاه مثل مقاله ای در شـرق گـــاه چـــــون سرمقاله ی کیهـــــان!!

 

ماه مرداد بی تو می گذرد حیف این هفت تیـر خالی نیست

من خودم پیش پیش می میرم دیگر این قدر ماشه را نچکان

 

آرش پورعلیزاده

 


[ شنبه 92/3/25 ] [ 11:19 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 

هر قدر هم ساکت نشستن مشکلت باشد
حرف دلت تامیتوانی دردلت باشد

یک عمر در گفتن دویدی ? کوله بارت کو؟
این سهم خیلی کم نباید حاصلت باشد

حالا که اینقدر از تلاطم خسته ای برگرد
اما اگر خاکی بخواهد ساحلت باشد!

تا وقت مردن روی خوشبختی نمی بینی
تا درد و رنج آغشته با آب و گلت باشد

احساس غربت میکنی وقتیکه شوقی نیست
حتی اگر یک عمر جایی منزلت باشد

اصلا بگو کی در ازای شعر نان داده؟
یاخنده ای? حرفی ...که شاید قابلت باشد

از گفتنی ها با تو گفتم بعد از این بگذار
دست خود دیوانه ات(یا عاقلت)باشد

امروز و فردا میکنی؟ امروز یا فردا 
یکدفعه دیدی وقت مهر باطلت باشد

بر شانه هایت باز دنبال چه میگردی؟ 
انگیزه پرواز باید در دلت باشد

مهدی فرجی


[ چهارشنبه 92/3/22 ] [ 2:18 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

ای آنکه بودی در خوشی ها یار من روزی
دیدم که افتادی پی آزار من روزی

این سینه زندان بود، اما رفت با شادی
هرکس که خط انداخت بر دیوار من روزی

شاید قسم خوردی فراموشم کنی، اما
سر میکشی در دفتر اشعار من روزی

رفتی طنین شعرهایم در سرت... گفتم
دیوانه برمی گردی از تکرار من روزی

با هر غزل جان دادم و بر گردنت افتاد
یکباره خون آبی ِ خودکار من روزی

هر زن به چشم ام خیره شد، گم کرده ای را یافت
پس «هرکسی از ظنّ خود شد یار من» روزی

بگذار بی پروا بگویم دوستت دارم
هرچند می خندی به این اقرار من روزی

مهدی فرجی


[ چهارشنبه 92/3/22 ] [ 2:17 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

 

از سفره ی خود، خرده ی نانی بفرستید
آنگونه نبودیم که آنی بفرستید

ای دوست اگر کهنه کلافی به کف آمد
ما را به کَرَم سوی دکانی بفرستید

خوبست به هم صحبتی حضرت موسی
هروقت به هروقت شبانی بفرستید

افسوس که مهمان سلیمان نتوان شد
این لقمه بزرگ ست، دهانی بفرستید

چون بی هنران مصلحت کار در این است
خاموش بمانیم و زبانی بفرستید

ابروی گره خورده، خریدار ندارد
خون ریخته را خط امانی بفرستید

آرش پور علیزاده

 

 


[ چهارشنبه 92/3/22 ] [ 2:16 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب