صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
یک منظره از وسعت فردوس جنان است چشمان تو آرامش قبل از هیجان است لبخند بزن خنده ی زیبای تو هر آن در زندگی فلسفی ام یک جریان است هر قدر که آغوش تو "ممتاز محل" است ابروی گره خورده ی تو "شاهجهان" است دل بردی از آغاز، بیا در پی ِ جانم این شیوه ی غارتگری راهزنان است ! اوضاع زمان گاه خوش و گاه مخالف یک روز چنین بوده و یک روز چنان است با بودن تو در دل من شور عجیبی ست در سینه ام از دوری تو جامه دران است ای روحِ پریشان به شب وصل تو سوگند این جسم ِ بدون تو همان خاک روان است عمریست که این راهِ به پایان نرسیده از کوتهی فرصت دنیا نگران است سید حسن مبارز [ پنج شنبه 90/6/31 ] [ 10:8 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
چاره جز این نیست باید راهی دریا شوی باد اگر باد مخالف بود بی پروا شوی از غم دیرینه ام حرفی نباشد بهتر است بیم آن دارم تو هم مانند من تنها شوی زندگی سخت است آن هم در هجوم ابر و باد حال ما خوب است اگر این روزها جویا شوی سنگ اگر از آسمان بارید باران اش بخوان داغ اگر آمد ببین تا آنکه بی همتا شوی در دل دریای غم دور از هجوم ابرها می شود آرامش یک گوشه ی صحرا شوی من به این اوقات خوش دل بسته ام ای مهربان باورش سخت است اگر یک روز کم پیدا شوی ... سید حسن مبارز [ پنج شنبه 90/6/3 ] [ 9:23 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
سنگ بردار و بزن این شب آویزان را تا که بر هم بزنی خواب خوش شیطان را سنگ «قانون» دهان کوب زمین است بزن! آه! موسیقی خشم تو همین است بزن! زندگی زیر لگدهای هیولا سخت است رقص شیطانً وسطِ مسجدالاقصی سخت است باز کن دفتر این پنجرهی نارس را خط بزن فصل کبوتر کُشی کرکس را چیست در کام هیولا؟ - قطرات خونت- طعم والتّینت یا شاخهی والزّیتونت باز هم صاعقه افتاده به گیسوهایت تیرباران شه آواز پرستوهایت ناگهان راه بر این نغمهی جاری بستند ناگهان پنجرهای را که نداری بستند پنجه انداخته این بار هیولا در تو تا که خاموش شود لیلهالاسری در تو وای گر نور تو بر روزنهی شب نزد این تبر نیست اگر بر تنهی شب نزند یا که خالی کند از دغدغه رگهایش را این تبر نیست اگر بر تنهی شب نزند یا که خاکی کند از دغدغه رگهایش را این تبر نیست اگر پس بکشد پایش را شب در انداخته با پنجهی گرگت ای شهر! شانه خالی نکن از بار بزرگت از شهر! معجزات تو همین بود، رهایت کردند باز در آتش نمرود رهایت کردند شب مضاعف شد و فانوس حیاتت میسوخت زیر شلاق، ستون فقراتت میسوخت چند وقت است که ویران شدهای اما من... طعمهی گردنه گیران شدهای اما من... پای این قبله که در آتش و دود افتادهست چند وقت است که شیطان به سجود افتادهست آب در کاسهی خشم است که خون خواهد شد چشم اگر بازکنی «کن فیکون» خواهد شد با فقط آه تو افلاک تکان خواهد خورد کوه در حافظهی خاک تکان خواهد شد نفسِ ویران شده در حنجرهی من ای قدس! اولین خانه بیپنجرهی من ای قدس! شب آواره از آغوش تو بالا نرود خون پاک تو به حلقوم یهودا نرود قوم نمرود در این مصر که غوغا نکنند استخوانهای تو را طعمهی سگها نکنند چنگ در گیسوی افروختهی باد بزن! درد آوارگیات را همه جا داد بزن کوچههایت اگر از ابرهه و نیل پر است آسمانت ولی از خشم ابابیل پر است شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد سنگ، خون جگر توست که جریان دارد آخرین بار که گیسوی تو پرپر میشد سنگ در مشت تو ای شهر کبوتر میشد تیغ در دست خطرناکترین دژخیم است نوبتی باشد اگر، نوبت ابراهیم است حسین هدایتی
[ سه شنبه 90/6/1 ] [ 11:35 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |