صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
خوش آمدی ز فرا دست آسمان باران سید ابوالفضل صمدی [ دوشنبه 91/7/17 ] [ 2:51 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
اگر چه پای دل خستگان به بندتو باشد [ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 10:7 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
[ چهارشنبه 91/7/5 ] [ 9:7 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
درد من این روزها از جنس دردی دیگر است کوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر است راه آن راه است و کفش آن کفش و پا آن پا ولی – رهنورد این بار اما رهنوردی دیگر است فرق ما در " آنچه بودیم" است با " آنچه شدیم" تو همان زن هستی و این مرد ‘ مردی دیگر است! نقشه ی گنجی که من میخواستم پیش تو نیست! ظاهرا در سینه ی دریانوردی دیگر است چشمهایت را که بستی با خودم گفتم : جهان – باز هم در آستان جنگ سردی دیگر است در درونم جنگجویی از نفس افتاده و با وجود این به دنبال نبردی دیگر است وقت خوشحالی ندارم! زندگی من فقط – داغ روی داغ و دردی روی دردی دیگر است اصغر عظیمی مهر [ سه شنبه 91/7/4 ] [ 11:19 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
چشمها – پنجرههای تو – تأمل دارند ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟ همهجا مرتع گرگ است، به امید کهاند برگ با ریزش بیوقفه به من میگوید: هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است مژگان عباسلو [ سه شنبه 91/7/4 ] [ 11:18 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
[ سه شنبه 91/7/4 ] [ 9:5 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
[ دوشنبه 91/7/3 ] [ 1:1 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
نشست تا بنوازد دوتار قالی را و نُت به نُت بنویسد خطوط خالی را نشست تا بزند بر طلوع گنبد شهر شعاع خاطره را، رنگ پرتقالی را که رنگ رنگ شود قالی سلیمانش که تا در اوج ببیند شکسته بالی را صدای کودکی از سمت گریه جاری بود به این معادله خو کرده بود سالی را تنید بغض دلش را به تار و پود دوتار دلی شکسته تر از کاسه سفالی را گرفت قفل ضریحی که سبز می تابید پر از حضور خدا دید دست خالی را قبول شد همه نذر عاشقانه او تمام کرد سرانجام شعر قالی را صدای کودکی از سمت خنده گل می داد تمام پنجره ها را، شب خیالی را موسی عصمتی [ یکشنبه 91/7/2 ] [ 1:10 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
من طبیبی سراغ دارم که ، پول دارو دوا نمی خواهد در ازای شفا از این مردم ، جز دلی مبتلا نمی خواهد هر که دل را دخیل او سازد ، کاسه بر دیگران نمی یازد با چنین خُم کسی گشایش از دیگ مهمانسـرا نمی خواهد بی پناه و غریب هم باشی ، در لطف و عنایت اش باز است احتیاجی به وقت قبلی نیست ، واسطه ، آشنا نمی خواهد چه نمک دارد این لب گندم که کبوتر به سجده می بوسد ؟ هر که طوقی او شود قفسی جز ضریح از رضا نمی خواهد آفتابی چنانکه می دانی ، در پس سیم و زر نمی گنجد بین این گیر و دار بی سقفی ، گنبدی از طلا نمی خواهد چیست در این زمین که فوّاره ، نیمه ی راه آسمان برگشت ؟ آب هم چون کبوتر اوجش را جز در این خاک پا نمی خواهد دوش در دوش آب و آیینه زائر ساحت زلالش باش کعبه ی مستی و تهیدستی ، سعی را بی صفا نمی خواهد جواد اسلامی
[ شنبه 91/7/1 ] [ 2:34 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |