صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
چه فرق می کند این: چای... قهوه... یا ودکا! که عشق گرمی دنیاست توی این سرما!
- خیال نه!... به خدا نه!... من از خیال پرم! خیال می خوردم... آه نه! تورا به خدا!!-
غرض نشستن و یک گفت و گوی طولانی است و واژه های معطر که می شکوفد تا-
-غزل توالی شیرین خنده ها بشود و رودسار قشنگی که کودکی ها را-
- به شط جاری امروز منتقل بکند! که: قطره قطره جمع... وانگهی دریا!!
... وبعد توی همین موج های مصرع قبل دو قایق از چپ و از راست می شود پیدا
که توی سمت چپی من نشسته، چشمانم- -پر از سوال همیشه که: همسفر آیا-
در این میانه گرداب و موج خواهد بود؟!... ...و سمت راست به ناگاه دختری تنها-
درون قایق تنهایی اش شبیه عروس! شبیه عشق!... شبیه قشنگی رویا!...
تکان که می خورم از من سلام می جوشد به روی گونه دختر دو چاله زیبا!!
... «عجب تصادف خوبی!... به سمت شرق؟!... عجب! ... مسیر من هم از آن سوست!... سمت آبی ها!!»
***
و بعد آخر قصه... چه آخری؟!... این عشق همیشه گرم و صمیمی ست، تا ابد... آقا!
که توی قایق «خویش»ایم: با هم و بی هم! و عشق نیز همین است: همسفر... و جدا!!
دو قایق و دو نفر، یک مسیر و دو پارو! درست شانه به شانه... ... و تا ته دنیا...!
-عطر تند نارنج-سیامک بهرام پرور- [ سه شنبه 90/1/23 ] [ 12:17 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |