صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
اشک در دست ، پر از تلخی آه آمده بود خیره می دید ولی سخت سیاه آمده بود
فکر می کرد زمین وسعت بغضی است که او فارغ از رنگ ، در آغوش نگاه آمده بود
با کمی حوصله خود را لب یک حوض رساند که به همراه کبوتر سر راه آمده بود
برف می آمد و از سوز به خود می پیچید آنقدر سرد که با شال وکلاه آمده بود
برف می آمد و ... هرچند که قبل از این هم گاه بی گاه و گهی گاه به گاه آمده بود
سعی می کرد دعا از دهنش گم نشود تازه با اینکه پر از ترک گناه آمده بود
ناگهان حس عجیبی نفسش را پر کرد اشک می گفت: ((در آن لحظه پگاه آمده بود ))
چشم واکرده و می دید که کوه و در و دشت لب آن حوض به پابوسی ماه آمده بود
OOO
باد احساس عجیبی است که پشت سر برف دست در دست ترک خورده ی کاه آمده بود
باد مانند همان ((چشم )) که آهو شده بود از بد حادثه آن شب به پناه آمده بود سید ابوالفضل مبارز [ چهارشنبه 88/11/14 ] [ 9:14 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |