دوچرخه رفت زمین زیرپای او چرخیدو آسمان دو قدم در هوای او چرخیددوچرخه با دل تنگ از میان کوچه گذشتنگاه مضطربم پابه پای او چرخیدو در حوالی کابوسهای پائیزیدرخت و پنجره خوابهای او چرخیدرکاب زد و دلم تا همیشه تنها شدپرنده شد قفسم در فضای او چرخیدتمام عقربه ها اشتباه چرخیدند مگر دو چرخه که تنها برای او چرخید رسید تا ته کوچه نگاه او یخ بست ... فرامرز احمری