چقدر دست تو با دست من محبت کرد
و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد
من از تو با شب و باران و بیشهها گفتم
و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد
کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !
کــــــه تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد
سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است
و آیـه آیـه تـــو را می شود تلاوت کـــرد:
اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟
تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد
وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !
وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد –
- به سمت عطر تو تا قبلهها عوض بشوند
و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد :
منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !
و نیت غـــــــــــــــــــزلی در چهار رکعت کرد !
رکوع کرد ... وَ تسبیحهاش پاره شدند !
و مُهر را به سجودی هــزار قسمت کرد !
قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!
که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد –
- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که
فرشتگان تو را نیز غــــــــــــــــرق لذت کرد
تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !
و اَشهَدُ کـــــــــه لبانم به جــــام عادت کرد !
سلام بر تــو کــه بــاران به زیر چتر تو بود
سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد
...
غــزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد
وَ تــــــو بلند شدی تــا انار بشکوفد
دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد
غــــزل به روی لبت شادمانه می رقصید
و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد
سیامک بهرام پرور