صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
لشکر ضحاک هی حرف از تو و من می زنند توی میدان، کاوه را دارند گردن می زنند مارها دارند می بلعند مردم را... همه، گر چه می بینند، خود را به ندیدن می زنند شهر روشن نیست - روشن نیست و بی فایده است هر چه روی صفحه شب سایه روشن می زنند دستمان خالی است این مردان بالا دست ما نان چرا در کاسه خونین دشمن می زنند؟! من چرا ساکت نمی مانم؟... به این آتش هنوز شعرهای من چرا بیهوده دامن می زنند؟! نقشه می ریزند این شب ها برایم مارها حرف های تازه ای پشت سر من می زنند. نجمه زارع
[ سه شنبه 92/1/20 ] [ 10:53 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |