ای آنکه بودی در خوشی ها یار من روزی
دیدم که افتادی پی آزار من روزی
این سینه زندان بود، اما رفت با شادی
هرکس که خط انداخت بر دیوار من روزی
شاید قسم خوردی فراموشم کنی، اما
سر میکشی در دفتر اشعار من روزی
رفتی طنین شعرهایم در سرت... گفتم
دیوانه برمی گردی از تکرار من روزی
با هر غزل جان دادم و بر گردنت افتاد
یکباره خون آبی ِ خودکار من روزی
هر زن به چشم ام خیره شد، گم کرده ای را یافت
پس «هرکسی از ظنّ خود شد یار من» روزی
بگذار بی پروا بگویم دوستت دارم
هرچند می خندی به این اقرار من روزی
مهدی فرجی