صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت: یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد
دودلم اینکه بیاید من معمولی را سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد! حامد عسگری [ چهارشنبه 92/11/9 ] [ 8:39 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه (3) ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |