صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
آسمان حیاطمان ابریست، شیشههامان همیشه لک دارد خسته در خانههای بالاشهر، پشت هم رخت چرک میشوید زخمها مثل روز یادش هست، درد سیلی هنوز یادش هست خواهرم هی مدام میپرسد، دستمان خالی است یعنی چه؟ بغض مادر شکستنش، آنیست، جانمازش همیشه بارانیست و از آن روز سرد برفآلود، که پدر رفت توی مه گم شد
رضا عزیزی - اراک
[ دوشنبه 89/5/11 ] [ 9:52 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |