صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد می شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه دردناک است اینکه میگویم ولی هنگام جنگ بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای ! یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش "دوستت دارم" که آمد بر زبان خوابم گرفت صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است اصغر عظیمی مهر [ سه شنبه 89/5/12 ] [ 12:0 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |