صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
صندلی ات را کمی بیار جلوتر خوب ، چطور این زمان گذشت برادر؟! (مرد سکوتی گرفته حنجره اش را خیره به همسنگر قدیم موقر) : آه که این چند سال را همه ی ما چشم به راه تو بوده ایم دلاور ! ( محو اثاث اتاق بود که آمد سینی قهوه به دست ، منشی دفتر) : خوب تعارف نکن رفیق قدیمی ! صندلی ات را کمی بیار جلوتر ...صندلی اش را عقب کشید ، به پا خاست بغض خودش را کشید آن طرف در توده ی ابری شد و به نیت باران رفت به سمت درخت های تناور پارک، پر از سایه های درهم مرموز پارک ، پر از خون و لاشه های کبوتر گلها ، پروانه ها مچاله ی طوفان گمشده در مه ردیف های صنوبر پشت سر دختری چقدر مونث جانوران عجیب شبه مذکر نیمکت چرت های قهوه ای عصر نیمکت روزنامه های مکدر سیل حروفی که ریختند به مغزش سیل خبر ـ تازیانه های مکرر ـ له شده زیر شکنجه های مشابه آمده از غربتی به غربت دیگر.
حسن صادقی پناه [ دوشنبه 89/7/5 ] [ 11:9 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |