سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد

جاده وقتی از سرش فکر سفر افتاده باشد

 

خوب می داند چه حالی دارد از جنگل بریدن

هر سپیداری که در پای تبر افتاده باشد

 

بار سنگینی ست زندانی شدن در رختخوابی

خاصه وقتی خاطراتت دور و بر افتاده باشد

 

می پری از خواب و می بینی که سیمرغی نبوده ست

گرچه روی بالشت یک مشت پر افتاده باشد

 

ناگهان حس می کنی بیگانه ای با هفت پشتت

مثل فرزندی که از چشم پدر افتاده باشد

 

فرض کن روزی که مرد خانه در می آید از پا

مادرت مانند کوهی از کمر افتاده باشد

 

برده باشد وصله ی پیراهنش را باد از یاد

کفش هایش زیر باران، پشت در افتاده باشد


سرنوشت ما مترسک های جالیزی همین است

 

تا خدا در دست مشتی بی خبر افتاده باشد

عبدالحسین انصاری


[ پنج شنبه 92/9/14 ] [ 9:32 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

دلت اینروزها با هر تکان تازه می افتد

همیشه سیب وقتی میشود آماده ، می افتد

 

 لبت را زودتر بگذار بر لب های این فنجان

که چای ات از دهان و شور وشوق از باده می افتد

 

سفر مجموعه ای اندوهگین از اتفاقاتی ست

که روزی ناگهان بر شانه های جاده می افتد

 

تو هم روزی مسافر می شوی اما نمیدانی

که هر شب اشک مردی ساده بر سجاده می افتد

 

ولی آن قدر هم احساس خوشبختی نکن روزی

گذارت باز بر این شهر دور افتاده می افتد

عبد الخسین انصاری


[ پنج شنبه 90/2/29 ] [ 10:52 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب