صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
پابوس شرمنده ام که همت آهو نداشتم شصت و سه سال راه، به این سو نداشتم اقرار می کنم که من، این های و هوی گنگ ها داشتم همیشه، ولی هو نداشتم جسمی معطر از نفسی، گاه داشتم روحی به هیچ رایحه، خوشبو نداشتم فانوس بخت گمشدگان همیشه ام حتی برای دیدن خود، سو نداشتم وایا به من که با همه مهربانی ام در خانواده نیز، دعاگو نداشتم شعرم صراحتی ست دل آزار، راستش راهی به این زمانه نُه تو نداشتم می شد که بندگی کنم و زندگی کنم اما من اعتقاد به تابو نداشتم آقا! شما که از همه کس باخبرترید من جز سری نهاده به زانو نداشتم خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم دیگر سوال دیگری از او نداشتم محمد علی بهمنی
نامه ای به مولا سکوت و سردی شب ناتمام، همسایه! و چاره چیست؟ دوباره سلام، همسایه! خدا کند که بماند صفای سایه تو همیشه بر سرمان مستدام، همسایه! چه کرده ای که چنین بال می زنم هر روز کبوترانه به آن کوی و بام، همسایه! غزال خسته و مجروح را در این فرصت نمی شود برهانی ز د ام؟ همسایه! مرا زسایه همسایگی ات طرد مکن که بی تو باقی عمرم حرام، همسایه! و در حضور بزرگ و زلال تو، هرگز نه جاه می طلبد دل، نه نام، همسایه! مرا بخوان که در این ازدحام غصه و غم به آستانه سبزت بیام، همسایه! خلاصه این که نمانده است هیچ عرضی جز ملال دوری تو، والسلام، همسایه! زهرا بیدکی
قلم آهسته گریست آسمان آمد و در همهمه مهمانت شد سربلندی که چنین سر به گریبانت شد چشم های نگران همه آهوها شاه بیت غزل شام غریبانت شد بس که از غربت تو قصه سرایی کردیم جلوه ای کردی و این خطه خراسانت شد نامی از بتگر و بت در همه شهر نماند کفر در پای تو افتاد و مسلمانت شد تا مگر عقده ای از کار دلم بازکنی در و دیوار حرم دست به دامانت شد اگر از رفتن تو کوچه عزادار نبود ماه و خورشید چرا آینه گردانت شد؟ فتنه هر چند کم از فتنه نمرود نبود و همان آتش سوزنده گلستانت شد چون به انگور رسیدم، قلم آ هسته گریست و سر زلف سخن نیز پریشانت شد ابراهیم لگزیان
[ پنج شنبه 89/9/18 ] [ 11:17 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |