سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

صندلی ات را کمی بیار جلوتر

خوب ، چطور این زمان گذشت برادر؟!

(مرد سکوتی گرفته حنجره اش را

خیره به همسنگر قدیم موقر)

: آه که این چند سال را همه ی ما

چشم به راه تو بوده ایم دلاور !

( محو اثاث اتاق بود که آمد

سینی قهوه به دست ، منشی دفتر)

: خوب تعارف نکن رفیق قدیمی !

صندلی ات را کمی بیار جلوتر

...صندلی اش را عقب کشید ، به پا خاست

بغض خودش را کشید آن طرف در

توده ی ابری شد و به نیت باران

رفت به سمت درخت های تناور

پارک، پر از سایه های درهم مرموز

پارک ، پر از خون و لاشه های کبوتر

گلها ، پروانه ها مچاله ی طوفان

گمشده در مه ردیف های صنوبر

پشت سر دختری چقدر مونث

جانوران عجیب شبه مذکر

نیمکت چرت های قهوه ای عصر

نیمکت روزنامه های مکدر

سیل حروفی که ریختند به مغزش

سیل خبر ـ تازیانه های مکرر ـ

له شده زیر شکنجه های مشابه

آمده از غربتی به غربت دیگر.

 

حسن صادقی پناه


[ دوشنبه 89/7/5 ] [ 11:9 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

خیس از مرور خاطره های بهار بود
ابری که روی صندلی چرخدار بود

ابری که این پیاده رو او را مچاله کرد
روزی پناه خستگی این دیار بود

آن روز ها که پای به هر قله می گذاشت ،
آن روز ها به گرده طوفان سوار بود

حالا به چشم رهگذران یک غریبه است
حالا چنان کتیبه زیر غبار بود

بین شلوغی جلوی دکه مکث کرد
دعوا سر محاکمه شهردار بود

آن سوی ، پشت گاری خود ژست می گرفت
(مرد لبو فروش ، سیاستمدار بود)

از«جنگ و صلح» نسخه که پیچید ادامه داد:
«اصرار بر ادامه جنگ انتحار بود»

این سو یکی که جزوه کنکور می خرید،
در چشمهاش نفرت از او آشکار بود

می خواست که فرار کند از پیاده رو
می خواست و به صندلی خود دچار بود

دستی به چرخ ها زد و سمت غروب رفت
ابری فشرده در صدد انفجار بود

خاموش کرد صاعقه های گلوش را
بغضی که روی صندلی چرخدار بود 

«حسن صادقی پناه»


[ جمعه 89/7/2 ] [ 12:5 عصر ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب