ماه بی حوصله دشت ، بیابان را کشت سیب سرخی شد و چرخی زد و ایمان را کشت سبد خالی امسال به سیبی ننشست خاک بی برکت این مزرعه باران را کشت حجرالاسود ما روشنی باغچه بود قبله آنقدر عوض شد که مسلمان را کشت کوچه در کوچه زمین خورد و به راهی نرسید داغ این کوچه بن بست ، خیابان را کشت دشنه ای داشت پدر تشنه تر از اسبم بود درد آنقدر فرو رفت که درمان را کشت شعله دست تو روشن که در این شهر هنوز می شود با دف تو نصف خراسان را کشت ...
رضا بروسان
[ سه شنبه 91/4/27 ] [ 2:21 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]