صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
آه ، آدم دلش که پُر باشد ، دوست دارد به کوچه ها بزند
برود از خودش فرار کند ، به همه چیز پشت پا بزند دوست دارد به مرگ فکر کند ، زندگی را حجاب می داند دوست دارد که بی حجاب شود ، حرف را با خود خدا بزند توی مغزت مدام میشنوی ، منطقی فکر کن ضعیف نباش مرد باید به درد تکیه کند ، بیخودی خوب نیست جا بزند دل به دریا زدی و طوفان شد، به غرور نهنگ ها برخورد موج منفی گرفت دریا را ، که سرش را به صخره ها بزند فکر کن سفره ماهیِ پیری ، که تنش خسته از پذیرایی ست با چه انگیزه از ته دریـــــــا ، مرد صیاد را صــــــدا بزند!؟ فکر کن بچه لاک پشتی که، روی ریلی به پشت افتاده و قطاری به سمت او راهی است...خنده دار است دست و پا بزند زندگی رو به قبله خوابیده ، مرگ همبستر قدیمیِ اوست زندگی تشنه ی همآغوشی ست ، یک نفر مرگ را صدا بزند! هر چه گشتند هیچ چیز نبود ، هرچه گشتیم هیچ چیزی نیست آدمیزاد نا امید شده ، تا به کی پنجه در هوا بزند!؟ آسمان بر سرم سوار شده ، دل من آلت قمار شده زندگی مثل زهرمار شده ، یک نفر چارپایه را بزند . . . سعید حیدری
[ دوشنبه 92/7/22 ] [ 10:50 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |