صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
«از در درآمدی و...» غزل در برت گرفت دریا شد از تلاطم امواج تو جهان مثل صدف که منحنی موج را شناخت گامت خیال داشت که بگریزد از زمان چرخی زدی و دامن بیچاره گیج شد پروانه ای شدی و غزل رود رنگ شد گفتی سلام و شاعر مست از نگاه تو لبهات تشنه های وصالند ؛ مانده ام - هرگز یکی دو بوسه به جایی نمی رسد باید که بوسه بوسه سواران سرخ پوست آتش به پا شد از همه سو شد قیامتی تاریک شد فضا و کسی جز خودم ندید سیامک بهرام پرور [ دوشنبه 91/9/13 ] [ 3:4 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
چقدر دست تو با دست من محبت کرد سیامک بهرام پرور [ شنبه 91/3/27 ] [ 10:18 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
چه فرق می کند این: چای... قهوه... یا ودکا! که عشق گرمی دنیاست توی این سرما!
- خیال نه!... به خدا نه!... من از خیال پرم! خیال می خوردم... آه نه! تورا به خدا!!-
غرض نشستن و یک گفت و گوی طولانی است و واژه های معطر که می شکوفد تا-
-غزل توالی شیرین خنده ها بشود و رودسار قشنگی که کودکی ها را-
- به شط جاری امروز منتقل بکند! که: قطره قطره جمع... وانگهی دریا!!
... وبعد توی همین موج های مصرع قبل دو قایق از چپ و از راست می شود پیدا
که توی سمت چپی من نشسته، چشمانم- -پر از سوال همیشه که: همسفر آیا-
در این میانه گرداب و موج خواهد بود؟!... ...و سمت راست به ناگاه دختری تنها-
درون قایق تنهایی اش شبیه عروس! شبیه عشق!... شبیه قشنگی رویا!...
تکان که می خورم از من سلام می جوشد به روی گونه دختر دو چاله زیبا!!
... «عجب تصادف خوبی!... به سمت شرق؟!... عجب! ... مسیر من هم از آن سوست!... سمت آبی ها!!»
***
و بعد آخر قصه... چه آخری؟!... این عشق همیشه گرم و صمیمی ست، تا ابد... آقا!
که توی قایق «خویش»ایم: با هم و بی هم! و عشق نیز همین است: همسفر... و جدا!!
دو قایق و دو نفر، یک مسیر و دو پارو! درست شانه به شانه... ... و تا ته دنیا...!
-عطر تند نارنج-سیامک بهرام پرور- [ سه شنبه 90/1/23 ] [ 12:17 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
چقدر دست تو با دست من محبت کرد و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد من از تو با شب و باران و بیشهها گفتم و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم ! که تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است
و آیه آیه تو را می شود تلاوت کرد: اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟ تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد ! وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنانه حرکت کرد – - به سمت عطر تو تا قبلهها عوض بشوند و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کرد : منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه ! و نیت غزلی در چهار رکعت کرد !
رکوع کرد ... وَ تسبیحهاش پاره شدند ! و مُهر را به سجودی هزار قسمت کرد ! قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟! که آتشم به تمام جهان سرایت کرد – - و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که فرشتگان تو را نیز غرق لذت کرد تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب ! و اَشهَدُ که لبانم به جام عادت کرد ! سلام بر تو که باران به زیر چتر تو بود سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد ...
غزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات ! سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد ...
وَ تو بلند شدی تا انار بشکوفد دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد غزل به روی لبت شادمانه می رقصید و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد سیامک بهرام پرور [ شنبه 89/11/30 ] [ 11:40 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |