صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
این چار برگ خشک شده مال دفتر است؟! نه! آخرین قمار من و دست آخر است
1- من را به چاه درد خود انداخت و گذشت هرکس که گفت با من ِ خسته برادر است 2- گفتید عاشقید و به من... آه! بگذریم چون شرح ماجرای شما شرم آور است 3- گفتید: «بی کسی به خدا سرنوشت توست تنهاترین پرنده ی عالم، کبوتر است» 4- گفتید: «زندگی کن و خوش باش و دم نزن!» این حرف ها برای من از مرگ بدتر است
سرباز برگ های مرا جمع می کند ما باختیم، نوبت یک مرد دیگر است... سید مهدی موسوی
[ جمعه 90/9/25 ] [ 4:57 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
- «کدام دختر این شهر عاشق من نیست؟! کدام عاشق من بوده است و فعلا ً نیست؟! » ? به فکر نقطه ی تاریکی از حضور من است کسی که فلسفه ی زندگیش روشن نیست کسی که بود و نبودش همیشه یکسان است کسی که دوست نبوده، کسی که دشمن نیست کسی که تهمت بودن به او نمی چسبد کسی که قابل دیدن... و یا ندیدن نیست نه عاشق است و نه معشوق، در همین ابیات اگر که مرد نبودست لاأقل زن نیست کسی که هیچ نمی داند از خودش جز هیچ فقط... فقط می داند که مطمئناً نیست! سید مهدی موسوی
[ پنج شنبه 89/7/15 ] [ 11:7 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |