یک جهان گرد غمم تنها مسافر نیستم
طالب طعم تمنای معابر نیستم
جاده بردوش آمدم با کولهباری ازسلام
چون که از حجاج مجذوب مجاور نیستم
گنبد تو قلهای از آرزوهای طلا
تا تویی صیاد، من آشفته خاطر نیستم
آمدم با آب سقاخانهات غسلم بده
تا به آن حدی که می خواهید طاهر نیستم
گندم صحن توآدم را بهشتی میکند
هیچ جا این گونه مبهوت مناظرنیستم
هر قلم مویی به دستم میرسد هنگام نقش
در" رواق منظر چشم" تو قادرنیستم
ای فدای خال هندویت تمام هستیام
یاریام کن فاتح این عشق نادرنیستم
چشم من وابسته یاران گوهرشاد توست
از سحر خیسان خاکم ابر عابر نیستم
با طناب رنجهایم آمدم دستم بگیر
ای عصای دست موسی من که ساحرنیستم
تا نفس سر میزند پر میزنم بربامتان
من کبوتر زادهام مرغ مهاجر نیستم
سایه انگور میسوزد مرا ازداغتان
اهل تاکستانم ودرباغ حاضرنیستم
باقی زهر تو را در این غزل نوشیدهام
سالها مسمومم وبا تو معاصر نیستم
افتخارم اینکه هستم شاعر دربارتان
بیتو ای شاه خراسان من که شاعرنیستم
آمدم در بیتتان تا قفلها را وا کنید
مایل ترک شما در بیت آخر نیستم
علی حیدر زاده