صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او نرده ی پنجره ها میله زندان شده است عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است غلامرضا طریقی
[ یکشنبه 91/10/10 ] [ 2:24 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
غلامرضا طریقی
[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 11:26 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
هر شب برای من دو سه ـ رویا می آوری خورشیدی و ستاره بـــــه دنیا می آوری!
با یک پیاله آب خوش و چند پُک هوا مثل گذشته، حال مرا جا می آوری
تنها معلّمی تو که از این همه کتاب زنگ حساب دفتــرانشا می آوری!
در آیه ی نخست اشارات هر شبت «والّیل» را به خاطر لیلا می آوری!
گاهی مرا کــــــه در دل تو جـــا نداشتم می خوانی و بهانه ی بی جا می آوری!
با این که با اشاره به خشکیدن درخت در بین وعده های خود «امّا» می آوری
من کـودکانه منتظر سیب هستم و هر شب دلم خوش است که فردا می آوری ! غلامرضا طریقی [ پنج شنبه 91/3/25 ] [ 12:10 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
حالم بد است مثل زمانی که نیستی ! دردا که تو همیشه همانی که نیستی !
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای وقتی که نیستی نگرانی که نیستی !
عاشق که می شوی نگران خودت نباش عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی !
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری دربند این خیال نمانی که نیستی !
تا چند من غزل بنویسم که هستی و تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی !
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی ؟
غلامرضا طریقی
[ یکشنبه 89/8/23 ] [ 8:52 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
گفتن اینکه دوستت دارم، اولین راه و آخرین راه است
عصر تنهایی عمیق بشر بین صدها رفیق، عصری که ما در این عصر برهای هستیم که اسیر طلسم چوپانیم
برهای که هوا نمیخواهد، هیچ چیز از خدا نمیخواهد
دوستت دارم، این همان رازی است که جهان را نجات خواهد داد
ای چراغ همیشه روشن عشق، باش تا صبح دولتم بدمد غلامرضا طریقی
[ دوشنبه 89/6/22 ] [ 10:33 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
سلام ! شیره ی شعرم ! گلوله ی نمکم!
هنوز بی تو خودم مثل بغض می ترکم!
چه غنچه ها که به سودای بوسه پیش از تو می آمدند ولی من نمی گزید ککم!
ولی تو آمدی و شور تازه آوردی که دلپذیر شود روزگار بی نمکم!
کلک زدم که نیایی ولی ندانستم که با نیامدنت کنده می شود کلکم!
پری به پیله ام آوردی و من از آن روز میان این همه گل با پر تو می پلکم!
بدون شبهه خدا آفرید کوتاهت که ختم قافیه باشی سلام دلبرکم!
غلامرضا طریقی [ شنبه 89/5/30 ] [ 12:10 عصر ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |