سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران)
 
قالب وبلاگ

این روزها فقط به سفر فکر می کنم

غرق هزار زخم جگر فکر می کنم 

 

 

ماشین می آیدوغزلم کم می آورد

ماشین می آید وچقدر فکر می کنم 

 

 

دستم چقدر با چمدان تیر می کشد

وقتی به چشم خیس پدر فکر می کنم 

 

 

درپیچ پیچ تندو نفسگیر دره ها

با سوسوی چراغ خطر فکر می کنم 

 

 

از پشت شیشه ی اتوبوس آه می کشم

حس می کنم که آینه تر فکر می کنم 

 

 

بر کومه های کاهگلی خیره می شوم

تا قریه مان کپر به کپر فکر می کنم 

 

 

مادر نشسته قد سفر گریه می کند

آتش گرفته ام به نظر فکر می کنم 

 

 

زل می زند به صندلی خالی خودش

احساس می کنم دو نفر فکر می کنم 

 

 

چادر نماز اوست که گسترده یا که بر

پرهای نرم شانه به سر فکر می کنم 

 

 

این جاده ی شمال برایم جهنم است

 دارم به چشم شور خزر فکر می کنم 

 

 

کوچ است کوچ، قسمت ما بی ستاره ها

هر نیمه شب به دور قمر فکر می کنم 

 

 

اینجا چقدر عقربه ها نیش می زنند

اینجا چقدر خون جگر فکر می کنم

 

محمد حسین انصاری نژاد


[ سه شنبه 90/4/28 ] [ 11:50 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

به حنجره ی به خون نشسته ی شاعر شجاع بحرینی آیات القرمزی 

 

 

این حق توست حق غزل گفتن از بهار

شب خوانی مکاشفه ای روشن از بهار 

 

 

وقتی که شهر در قرق زرد گرگ بود

می خواستی اجازه ی گل چیدن از بهار؟!  

 

 

با دست بسته، دستخوش تازیانه ای

ننویس خواهرم پس از این اصلن از بهار !  

 

خواهر! تمام باغ لگد کوب تانک هاست 

خواهر! کفن بدوز نخ و سوزن از بهار!  

 

 

شلاق، حکم وحشی آل یزیدهاست

این وحشت همیشه ی اهریمن از بهار  

 

 

از دور دست تپه ی زیتون می آوری

شعری شبیه وسعت یک خرمن از بهار 

 

 

در شهر، روی دست تو تقسیم می شود

زنبیل های پونه و آویشن از بهار 

 

 

از پشت آن دریچه ی مسدود گوش کن  

در کوچه ها ترنم مردوزن از بهار  

 

 

تا خواب« یک ستاره ی قرمز» نوشته ای

فانوس های یخ زده شد روشن از بهار  

 

ای آیه ی شهید رسولان غزل بخوان  

در بحر خون خوش است تتن تن تن از بهار

 

 

می خواهم از شما بنویسم اگر چه دیر

گسترده شد قلمرو چشم من از بهار

 

محمد حسین انصاری نژاد


[ دوشنبه 90/2/19 ] [ 11:18 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]

در سینه ام تلاطم پی در پی ، چندی ست مانده بی خبر از دریا

ای کاش هر غروب می آوردی ، یک روزنامه ، پشت  در از دریا !

دلواپس سواحل بی تابم ، دلواپس پرنده ی دریایی

کو پیرمرد خسته ماهیگیر ، امشب بخوان ، بخوان ، پدر از دریا!

ای کاش پستچی دو سه شب یک بار ، می آمد از جنوب و پس از نامه

ناگاه بی مقدمه سر می داد، آواز های در به در از دریا

امشب به جای من بنشین شاعر!، ،با دوربین به قایق سرگردان

اما برای سوژه ی عکاسی ،قدری بگیر بال و پر از دریا

یادم نمی رود شبی از ساحل ، دستی تکان نداده و می رفتم

رد می شدم به اسم صدایم زد ، این بود شرح مختصر از دریا

حس می کنم نفس نفس ماهی ،دلواپس تمام صدف هایم

دستم به دامنت غزل شبگرد، امشب مرا نبر، نبر از دریا

با من صدای هق هق ماهی ها ، در موج خیز اسکله می پیچد

بیرون زدم از آن سفر آوردم ، با خود دوجفت چشم تر از دریا

از کوچ ناگهانی ام آشفته ست ، اقرار می کنم که کم آوردم

شرمنده ام چرا نگرفتم آه ، حتی اجازه ی سفر از دریا !

محمد حسین انصاری نژاد


[ دوشنبه 89/12/16 ] [ 10:50 صبح ] [ علی باقری ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب