صدای پای خیال (گزیده غزل معاصر ایران) | ||
بانوی عصر آهنی و می شناسمت جلاد خوشگل منی و می شناسمت تاریک ،سر به زیر ، مه آلود، بی خیال صبح عبوس لندنی و می شناسمت انگار قند توی دلم آب می کنند وقتی که زنگ می زنی و می شناسمت می دانم از شکنجه من شاد می شوی آخر زنی ، زنی ، زنی و می شناسمت یک روز صبح بی که خداحافظی کنی دل را یواش می کنی و می شناسمت یاسر اکبری [ پنج شنبه 89/10/23 ] [ 9:16 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
فقـط چـهار قدم مانده بود تا اتوبــوس اگر چه فرق نمی کرد این سفر با چیست دلم گرفـت برای نــگاه رانـنــده مگر گناه من و دستهای سردم چیست؟ ولی همین که به خود آمدم که برگردم و چند قطره خون روی شیشه ها رقصید یاسر اکبری -گچساران [ پنج شنبه 89/5/7 ] [ 10:57 صبح ] [ علی باقری ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |